شماره ٢٣٦: اين خود چه صورت است که من پاى بست اويم

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اين خود چه صورت است که من پاى بست اويم
وين خود چه آفت است که من زير دست اويم
او زلف را بر غمم، دايم شکسته دارد
من دل شکسته زانم کاندر شکست اويم
هر شب به سير کويش از کوچه خرابات
نعره زنان برآيم يعنى که مست اويم
يک شب وصال داد مرا قاصد خيال
با آن بلند سرو که چون سايه پست اويم
مانا که صبح صادق غماز بود اگر نه
اين فتنه از که خاست که من هم نشست اويم
آوازه شد به شهرى و آگاه گشت شاهى
کو عشق دان من شد من بت پرست اويم
خاقانيم که مرگم از زندگى است خوش تر
تا چون که نيست گردم داند که هست اويم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید