شماره ١٩٩: روز عمرم در شب افتاده است باز

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
روز عمرم در شب افتاده است باز
وز شبم روز عنا زاده است باز
گويى اندر دامن آمد پاى دل
کز پى آن در سر افتاده است باز
چون نشينم کژ که خورشيد اميد
راست بالاى سر استاده است باز
قسم هرکس جرعه بود از جام غم
قسم من تا خط بغداد است باز
همچو آب از آتش و آتش ز باد
دل به جوش و تن به فرياد است باز
شايدم کالماس بارد چشم از آنک
بند بر من کوه پولاد است باز
شد زبانم موى و شد مويم زبان
از تظلم کاين چه بيداد است باز
سينه من کآسمان در خون اوست
از خرابى محنت آباد است باز
از مژه در آتشين آبم که دل
تف اين غمها برون داده است باز
رخت جان بربند خاقانى ازآنک
دل در غم خانه بگشاده است باز



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید