شماره ١٩٦: آن خال جو سنگش ببين، آن روى گندمگون نگر

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آن خال جو سنگش ببين، آن روى گندمگون نگر
بر خاک راه او مرا جو جو دل پر خون نگر
هست از پرى رخساره اى در نسل آدم شورشى
شور بنى آدم همه ز آن روى گندمگون نگر
من تلخ گريم چون قدح او خوش بخندد همچو مى
اين گريه ناساز بين آن خنده موزون نگر
باغى است طاووس رخش مارى است افسون گر در او
شهرى چو من بنهاده سر بر خط آن افسون نگر
او آتش است و جان و دل پروانه و خاکسترش
خاکسترى در دامنش پروانه پيرامون نگر
بسيار ديدى در دلم بازار عشق آراسته
آن چيست کانگه ديده اى بازار عشق اکنون نگر
دل کشته ام در پاى تو شب زنده دارم لاجرم
خوابم همه شب کاسته زين درد روز افزون نگر
من عاشق و او بى خبر، او ماه نو من شيفته
او از من و من زو جدا، اين حال بوقلمون نگر
در غمزه جادوى او نيرنگ رنگارنگ بين
در طبع خاقانى کنون سوداى گوناگون نگر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید