شماره ١٣٩: آتش عياره اى آب عيارم ببرد

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آتش عياره اى آب عيارم ببرد
سيم بناگوش او سکه کارم ببرد
زلف چليپا خمش در بن ديرم نشاند
لعل مسيحا دمش بر سر دارم ببرد
ناله کنان مى دوم سنگ به بر در، چو آب
کاب من و سنگ من غمزه يارم ببرد
جوجوم از عشق آنک خالش مشکين جو است
دل جو مشکينش ديد خر شد و بارم ببرد
رفت قرارى بدانک دل به دو زلفش دهم
دل به قرارى که رفت رفت و قرارم ببرد
ديد دلم وقف عشق خانه بام آسمان
خانه فروشى بزد دل ز کنارم ببرد
عشق برون آورد مهره ز دندان مار
آمد و دندان کنان در دم مارم ببرد
گفت که خاقانيا آب رخت چون نماند
آب رخم هم به آب گريه زارم ببرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید