شماره ١٠٢: نگارينا به صحرا رو که صحرا حله مى پوشد

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نگارينا به صحرا رو که صحرا حله مى پوشد
ز شادى ارغوان با گل شراب وصل مى نوشد
به گل بلبل همى گويد که نرگس مى کند شوخى
مگر نرگس نمى داند که خون لاله مى جوشد
چه پندم مى دهد سوسن که گرد عشق کمتر گرد
مگر سوسن نمى داند که عاشق پند ننيوشد
نثار باغ را گردون به دامن در همى پيچد
گل اندر لکه زمرد ز حجله رخ همى پوشد
مرو زنهار در بستان که گر خارى به نادانى
سرانگشت تو بخراشد دلم در سينه بخروشد
نگارا گر چنين زيبا ميان باغ بخرامى
کلاهت لاله برگيرد قبايت سرو درپوشد
وگر باد صبا در باغ بوى زلف تو يابد
به دل مهرت خرد حالى به صد جان باز نفروشد
خصومت خيزد و آزار و آنگه مردمان گويند
که آن بى عقل را بينيد چون با باد مى کوشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید