شماره ٨٩: دل کشيد آخر عنان چون مرد ميدانت نبود

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دل کشيد آخر عنان چون مرد ميدانت نبود
صبر پى گم کرد چون هم دست دستانت نبود
صد هزاران گوى زرين داشت چرخ از اختران
ز آن همه يک گوى در خورد گريبانت نبود
ماه در دندان گرفته پيشت آورد آسمان
زآنکه در روى زمين چيزى به دندانت نبود
قصد دل کردى نگويم کان رگى با جان نداشت
ليک جان آن داشت کان آهنگ با جانت نبود
خوش دلى گفتى که دارى الله الله اين مگوى
بود اين دولت مرا اما به دورانت نبود
فتنه را برسر گرفتم چون سرکار از تو داشت
عقل را در پا فکندم چون بفرمانت نبود
وصل تو درخواستم از کعبتين يعنى سه شش
چون بديدم جز سه يک از دست هجرانت نبود
از جفا بر حرف تو انگشت نتوانم نهاد
کز وفا تا تو توئى حرفى به ديوانت نبود
آتش غم در دل تابان خاقانى زدى
اين همه کردى و مى گويم که تاوانت نبود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید