دلم در بحر سوداى تو غرق است
نکو بشنو که اين معنى نه زرق است
فراقت ريخت خونم اين چه تيغ است
نفاقت سوخت جانم اين چه برق است
جهان بستد ز ما طوفان عشقت
امانى ده که ما را بيم غرق است
تو هم هستى در اين طوفان وليکن
تو را تا کعب و ما را تا به فرق است
اگرچه ديگرى بر ما گزيدى
ندانستى کز او تا ما چه فرق است