شماره ٦٢: گر هيچ شبى وصل دلارام توان يافت

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر هيچ شبى وصل دلارام توان يافت
با کام جهان هم ز جهان کام توان يافت
دل هيچ نيارامد چون عشق بجنبد
در آتش سوزنده چه آرام توان يافت
جان ياد لبش مى کند اى کاش نکردى
کان لب نه شکارى است که مادام توان يافت
من سوختم آوخ ز هوس پختن او ليک
بى آتش رز ديگ هوس خام توان يافت
خاقانى اگر يار نيابى چکنى صبر
کاين دولت از ايام به ايام توان يافت
نامت نشود تا نشوى سوخته عشق
کز داغ پس از سوختگى نام توان يافت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید