شماره ٥٨: شورى ز دو عشق در سر ماست

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
شورى ز دو عشق در سر ماست
ميدان دل از دو لشکر آراست
از يک نظرم دو دلبر افتاد
وز يک جهتم دو قبه برخاست
خورشيد پرست بودم اول
اکنون همه ميل من به جوزاست
در مشرق و مغرب دل من
هم بدر و هم آفتاب پيداست
جانم ز دو حور در بهشت است
کارم ز دو ماه بر ثرياست
گر يافته ام دو در عجب نيست
زيرا که دو چشم من دو درياست
بالله که خطاست هرچه گفتم
والله که هرآنچه رفت سوداست
خاقانى را چه روز عشق است
با اين غم روزگار کور است
روزى دارد سياه چونانک
دشمن به دعاى نيم شب خواست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید