شماره ٥٣: دردى است درد عشق که درمان پذير نيست

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دردى است درد عشق که درمان پذير نيست
از جان گزير هست و ز جانان گزير نيست
شب نيست تا ز جنبش زنجير مهر او
حلقه دلم به حلقه زلفش اسير نيست
گفتا به روزگار بيابى وصال ما
منت پذيرم ارچه مرا دل پذير نيست
دل بر اميد وعده او چون توان نهاد
چون عمر پايدار و فلک دستگير نيست
بار عتاب او نتوانم کشيد از آنک
دل را سزاى هودج او بارگير نيست
بى کار ماند شست غم او که بر دلم
از بس که زخم هست دگر جاى تير نيست
خود پرده ام دراندم و خود گويدم که هان
خاقانيا خموش که جاى نفير نيست
اندر جهان چنان که جهان است در جهان
او را به هر صف که بجوئى نظير نيست
او را نظير هست به خوبى در اين جهان
خاقان اکبر است که او را نظير نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید