شماره ٤٦: ديدى که يار چون ز دل ما خبر نداشت

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ديدى که يار چون ز دل ما خبر نداشت
ما را شکار کرد و بيفکند و برنداشت
ما بى خبر شديم که ديديم حسن او
او خود ز حال بى خبر ما خبر نداشت
ما را به چشم کرد که تا صيد او شديم
زان پس به چشم رحمت بر ما نظر نداشت
گفتا جفا نجويم زين خود گذر نکرد
گفتا وفا نمايم زان خود اثر نداشت
وصلش ز دست رفت که کيسه وفا نکرد
زخمش به دل رسيد که سينه سپر نداشت
گفتند خرم است شبستان وصل او
رفتم که بار خواهم ديدم که در نداشت
گفتم که بر پرم سوى بام سراى او
چه سود مرغ همت من بال و پر نداشت
خاقانى ارچه نرد وفا باخت با غمش
در ششدر اوفتاد که مهره گذر نداشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید