شماره ١٤: گر مدعى نه اى غم جانان به جان طلب

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر مدعى نه اى غم جانان به جان طلب
جان چون به شهر عشق رسد نورهان طلب
خون خرد بريز و ديت بر عدم نويس
برگ هوا بساز و نثار از روان طلب
دى ياسجى ز ترکش جانانت گم شده است
دل و اشکاف و ياسح او در ميان طلب
گر نيست گشتى از خود و با تو توئى نماند
از نيستى در آينه دل نشان طلب
تا از طلب به يافت رسى سالهاست راه
بس کن حديث يافت طلب را به جان طلب
خاقانيا پياده شو از جان که دل توراست
بر دل سوار گرد و فلک در عنان طلب
اقطاع اين سوار وراى خرد شناس
ميدان اين براق برون از جهان طلب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید