قصيده

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
تشنه دل به آب مى نرسد
ديده جز بر سراب مى نرسد
قصه درد من رسيد به تو
چون بخوانى جواب مى نرسد
روى چون آب کرده ام پر چين
کز تو رويم به آب مى نرسد
نرسم در خيال تو چه عجب
که مگس در عقاب مى نرسد
کى وصالت رسد به بيدارى
که خيالت به خواب مى نرسد
نرسد بوى راحتى به دلم
ور رسد جز عذاب مى نرسد
دوست را دشمنى و دشمن دوست
جز مرا اين عقاب مى نرسد
دل و عمرم خراب گشت و ز تو
عوض يک خراب مى نرسد
برسد گوئى از پس وعده
آن خود از هيچ باب مى نرسد
برسد ميوه اى است در باغت
که به هيچ آفتاب مى نرسد
از لب نوش تو به خاقانى
قسم جز زهر ناب مى نرسد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید