در رثاء زوجه خود

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
دير خبر يافتى که يار تو گم شد
جام جم از دست اختيار تو گم شد
خيز دلا شمع برکن از تف سينه
آن مه نو جوى کز ديار تو گم شد
حاصل عمر تو بود يک ورق کام
آن ورق از دفتر شمار تو گم شد
نقش رخ آرزو به روى که بينى
کآينه آرزو نگار تو گم شد
از ره چشم و دهان به اشک و به ناله
راز برون ده که رازدار تو گم شد
چشم تو گر شد شکوفه بار سزد زانک
ميوه جان از شکوفه زار تو گم شد
چشم بد مردمت رسيد که ناگاه
مردم چشم تو از کنار تو گم شد
نوبت شادى گذشت بر در اميد
نوبت غم زن که غمگسار تو گم شد
هر بن مويت غمى و ناله کنان است
هر سر مويت که آه يار تو گم شد
زخم کنون يافتى ز درد هنوزت
نيست خبر کان طبيب کار تو گم شد
منت گيتى مبر به يک دو نفس عمر
کانکه ز عمر است يادگار تو گم شد
بار سبو چون کشى که آب تو بگذشت
بيم رصد چون برى که بار تو گم شد
خون خور خاقانيا مخور غم روزى
روز به شب کن که روزگار تو گم شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید