درباره بيمارى خود

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
عارضه تازه بين که رخ به من آورد
درد کهن بارگير خويشتن آورد
تب زده لرزم چو آفتاب همه شب
دور فلک بين که بر سرم چه فن آورد
تفته چو شمعم زبان سياه چو شمعى
کز تف گريه گذار در لگن آورد
شمع نه دندانه گردد از شکن آخر
در تنم آسيب تب همان شکن آورد
برحذرم ز آتش اجل که بسوزد
کشت حياتى که خوشه در دهن آورد
طعنه بيمار پرس صعب تر از تب
کاين عرض از گنجه نيست از وطن آورد
آتش تب در زمين گنجه همه شب
در دم من آه آسمان شکن آورد
صدمه آهم شنيد مؤذن شب گفت
زلزله گنجه باز تاختن آورد
چرخ بدى مى کند سزاى حزن اوست
بخت چرا بر من اين همه حزن آورد
ظلم نگر، تيغ راست عادت خون ريز
آبله بين کان نکال بر سفن آورد
در دل خاقانى ارچه آتش تب خاست
آب حياتش نگر که در سخن آورد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید