در مدح ابوالمظفر جلال الدين شروان شاه اخستان

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
بردار زلفش از رخ تا جان تازه بينى
وز نيم کشت غمزه اش قربان تازه بينى
يک سو فکن دو زلفش و ايمانت تازه گردان
کاندر حجاب کفرش ايمان تازه بينى
پروانه غمش را هر دم به خون خلقى
شمشير تيز يابي، فرمان تازه بينى
ترکان غمزه او چون درکشند ياسج
در هر دلى که جويى پيکان تازه بينى
در مجلسى که بگذشت از ياد او حديثى
در هر لب سفالين ريحان تازه بينى
هر دم ز برق خندش چون کرد بوسه باران
بر کشت زار عمرم باران تازه بينى
جانى به باد دستى بر خاک پايش افشان
کآنگه مزيد بر سر صد جان تازه بينى
خاقانيا در آتش سرمست شو ز عشقش
تا در ميان آتش بستان تازه بينى
گر در ره عراقت دردى گذشت بر دل
ز اقبال شاه شروان درمان تازه بينى
چون ز آستان سلطان باز آمدى ممکن
در بارگاه خاقان امکان تازه بينى
جان بخش ابوالمظفر شاه اخستان که هر دم
با عهد او بقا را پيمان تازه بينى
عادل جلال دين آن کز فضل ذو الجلالش
بر دعوى ممالک، برهان تازه بينى
کعبه است حضرت او کز چار پاى تختش
بيرون ز چار ارکان، ارکان تازه بينى
خود حضرتش جهانى است کز عنصر کمالش
برتر ز هفت بنيان، بنيان تازه بينى
در سايه رکابش فتنه بخفت و دين را
در جذبه عنانش جولان تازه بينى
بختش به صبح خيزى تا کوفت کوس دولت
گل بانگ کوس او را دستان تازه بينى
او جان عالم آمد در صحن عالم جان
چوگان و گوى او را ميدان تازه بينى
خواهد سپهر کاندم خورشى گوى گردد
چون در کفش هلالى چوگان تازه بينى
صدرش چون باغ رضوان ياصفه سليمان
کز منطق الطيورش الحان تازه بينى
صف بسته خوان او را عقلى که چون سليمان
بر کرسى دماغش سلطان تازه بينى
در خطبه شاه کيهان خوانيش گر بجويى
بر تخت طاقديسش کيهان تازه بينى
زو عالم خرف را، برناى نغز يابى
زو گنبد کهن را، دوران تازه بينى
سر بر کن اى منوچهر از خاک تا پس از خود
ز اقبال بوالمظفر شروان تازه بينى
شروان مدائن آمد چون بنگرى به حضرت
کسرى وقت يابي، ايوان تازه بينى
يارب چه دولت او سرسامى است عالم
کز فتنه هر زمانش بحران تازه بينى
عيدى است پيش بزمش کز نزل آسمانى
چون دعوت مسيحش صد خوان تازه بينى
هست آسمان سياست وز آفتاب فضلش
دى ماه بندگان را نيسان تازه بينى
ملکش بخلد ماند در هشت خلد ملکش
از ذات شهريارى رضوان تازه بينى
دستش به کان چه ماند کز لعل تاج شاهان
بر خاک درگه او صد کان تازه بينى
خصمش ز کم بقائى ماند به کرم پيله
کورا ز کرده خود زندان تازه بينى
تيرش زحل بسوزد کز کام حوت گردون
بر قبضه کمانش دندان تازه بينى
درياست آستانش کز اشک داد خواهان
بر هر کران دريا مرجان تازه بينى
طفلى است شيرخواره بختش که در لب او
ناهيد را به هر دم پستان تازه بينى
نوروز ران گشاده است از موکب جلالش
تا پيکر جهان را خندان تازه بينى
خورشيد گويى از نو سالار خوان او شد
کورا ز ماهى اکنون بريان تازه بينى
شرح مناقبش را باد آسمان صحيفه
تا در کف عطارد ديوان تازه بينى
بادش کمال دولت تا هردم از کمالش
در ملک آل سامان، سامان تازه بينى
فهرست ملک بادا نامش که تا قيامت
زو نامه کرم را، عنوان تازه بينى
خمسين الف بادا ثلث بقاش کز وى
بر اهل ربع مسکون احسان تازه بينى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید