در تهنيت عيد و مدح جلال الدين شروان شاه اخستان بن منوچهر

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
عيد است و پيش از صبح دم مژده به خمار آمده
بر چرخ دوش از جام جم يک نيمه ديدار آمده
عيد آمد از خلد برين، شد شحنه روى زمين
هان ماه نو طغراش بين امروز در کار آمده
کرده در آن خرم فضا صيد گوزنان چند جا
شاخ گوزن اندر هوا اينک نگون سار آمده
پرچم ز شب پرداخته، مه طاس پرچم ساخته
بيرق ز صبح افراخته روزش سپهدار آمده
بر چرخ بگشاده کمين، داغش نهاده بر سرين
هان عين عيد اينک ببين بر چرخ دوار آمده
عيد همايون فر نگر، سيمرغ زرين پر نگر
ابروى زال زر نگر، بر فرق کهسار آمده
از گرد راهش آسمان، ترمغز گشته آن چنان
کز عطسه مغزش جهان پر مشک تاتار آمده
گيتى ز گرد لشکرش طاوس بسته زيورش
در شرق رنگين شهپرش، در غرب منقار آمده
پى گم کنان سى شب دوان، از چشم قرايان نهان
دزديده در کوى مغان نزديک خمار آمده
ساقى صنم پيکر شده، باده صليب آور شده
قنديل ازو ساغر شده، تسبيح زنار آمده
هر نى ز کويش شکري، هر مى ز جويش کوثرى
هر خو ز رويش عبهرى بر برگ گلنار آمده
ريحان روح از بوى وي، جان را فتوح از روى وى
بزم صبوح از جوى مي، فردوس کردار آمده
مى عاشق آسا زرد به، هم رنگ اهل درد به
درد صفا پرورد به تلخ شکربار آمده
خورشيد رخشان است مي، زان زرد و لرزان است مى
جوجو همه جان است مى فعلش به خروار آمده
آن خام خم پرورد کو؟ آن شاهد رخ زرد کو؟
آن عيسى هر درد کو ترياق بيمار آمده
مى آفتاب زرفشان، جان بلورش آسمان
مشرق کف ساقيش دان مغرب لب يار آمده
در ساغر صهبا نگر، در کشتى آن دريا نگر
بر خشک تر صحرا نگر کشتى به رفتار آمده
مطرب چو طوطى بوالهوس انگشت و لب در کارو بس
از سينه بربط نفس، در حلق مزمار آمده
آن آبنوسين شاخ بين، مار شکم سوراخ بين
افسونگر گستاخ بين لب بر لب مار آمده
بربط چو عذرا مريمى کابستنى دارد همى
وز درد زادن هر دمى در ناله زار آمده
نالان رباب از عشق مي، دستينه بسته دست وى
بر ساعدش چون خشک نى رگ هاى بسيار آمده
آن چنگ ازرق سار بين، زر رشته در منقار بين
در قيد گيسووار بين پايش گرفتار آمده
آن لعب دف گردان نگر، بر دف شکارستان نگر
وان چند صف حيوان نگر باهم به پيکار آمده
کبکان به بانگ زير و بم چندان سماع آورده هم
تا حلق نازکشان ز دم تا سينه افگار آمده
راز سليمانى شنو زان مرغ روحانى شنو
اشعار خاقانى شنو چون در شهوار آمده
صف هاى مرغان کن نگه، در صفه هاى بزم شه
چون عندليبان صبحگه فصال گلزار آمده
و آن کوس عيدى بين نوان، بر درگه شاه جهان
مانند طفل لوح خوان در درس و تکرار آمده
جام و مى رنگين بهم، صبح وشفق را بين بهم
تخت و جلال الدين بهم کيخسرو آثار آمده
شروان شه سلطان نشان، افسرده گردن کشان
دستش سحاب درفشان چون لعل دلدار آمده



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید