مطلع دوم

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
اى در دل سودائيان، از غمزه غوغا داشته
من کشته غوغائيان، دل مست سودا داشته
جان خاک نعل مرکبت وز آب طوق غبغبت
در آتش موسى لبت، باد مسيحا داشته
دلهاى خون آلود بين، بر خاک راهت بوسه چين
من خاک آن خاکم همين بوسى تمنا داشته
گوئى به مجلس هردمى کو مست من، ها عالمى
گوئى به ميدان درهمي، کو رخش تنها داشته
هستم سگت اى چه ذقن زنجيرم آن مشکين رسن
سگ را ز دم طوق است و من آن قد يکتا داشته
زان زلف هاروتى نشان لرزان ترم از زهره دان
اى زهره را هاروت سان زلف تو دروا داشته
تو گل رخى من سالها پاشيده بر گل مالها
چون لاله مشکين خالها گل برگ رعنا داشته
شمعى ولى هر شب مرا، از لرز زلفت تب مرا
عمرى به ميگون لب مرا سرمست و شيدا داشته
در حال خاقانى نگر، بيمار آن خندان شکر
ز آن چشم بيمار از نظر چشم مداوا داشته
تو رشک ماه چارده، او چون مه نو چارمه
مهر شفا در پنج گه از شاه دنيا داشته
خاقان اکبر کز دها بگشاد نيلى پرده ها
ديد آتشين هفت اژدها در پرده ماوا داشته
از خنجر زهر آبگون هفت اژدها را ريخت خون
همت ز نه پرده برون، دل هشت مرعا داشته
بل فارغ آن دل در برش از هشت خلد و کوثرش
صد ساله ره ز آنسوترش جاى تماشا داشته



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید