مطلع دوم در وداع کعبه

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
الوداع اى کعبه کاينک وقت هجران آمده
دل تنورى گشته و زو ديده طوفان آمده
الوداع اى کعبه کاينک مست راوق گشته خاک
زانکه چشم از اشک ميگون راوق افشان آمده
الوداع اى کعبه کاينک هفته اى در خدمتت
عيش خوابى بوده و تعبيرش احزان
الوداع اى کعبه کاينک کالبد با حال بد
رفته از پيش تو و جان وقت هجران آمده
الوداع اى کعبه کاينک درد هجرت جانگزاست
شمه اى خاک مدينه حرز و درمان آمده
الوداع اى کعبه کاينک روز وصلت صبح وار
دير سر برکرده و بس زود پايان آمده
مکه مى خواهى و کعبه ها مدينه پيش توست
مکه تمکين و در وى کعبه جان آمده
مصطفى کعبه است و مهر کتف او سنگ سياه
هرکس از بهر کف او زمزم افشان آمده
گرد چار ارکان او بين هفت طوق و شش جهت
چار ارکانش ز ياران چار اقران آمده
حبذا خاک مدينه، حبذا عين النبى
هر دو اصل چار جوى و هشت بستان آمده
در مدينه مصطفى دين مشخص دان و بس
زانکه از دين در مدينه اصل و بنيان آمده
گر بخوانى ورنويسى هم به اسم و هم به ذات
در مدينه نقش دين بينى به برهان آمده
پيش بزم مصطفى بين دعوت کروبيان
عود سوزان آفتاب و عود کيوان آمده
پيش صدر مصطفى بين هم بلال و هم صهيب
اين چو عود آن چون شکر در عود سوزان آمده
مصطفى دم بسته و خلوت نشسته بهر آنک
بلبل و نحل است و گيتى را زمستان آمده
باش تا باغ قيامت را بهار آيد که باز
نحل و بلبل بينى اندر لحن و دستان آمده
کاف و نون بوده سترون از هزاران سال باز
زاده فرزندى که شاهنشاه کيهان آمده
آسمان در دور هفتم بعد سال شش هزار
زاده خورشيدى که تختش تاج سعدان آمده
گشته داود نبى زراد لشکرگاه او
باز صاحب جيش آن لشکر سليمان آمده
داغ بر رخ زاده بهر بندگى مصطفى
هر نو آمد کز مشيمه چار ارکان آمده
وين عجوز خشک پستان بهر بيشى امتش
مادر يحيى است گويى تازه زهدان آمده
بنده خاقانى به صدر مصطفى آورده روى
کرده ايمان تازه وز رفته پشيمان آمده
چون بيابان سوخته رويش ز اشک شور گرم
چون به تابستان نمک زار بيابان آمده
آسمان وار از خجالت سرفکنده بر زمين
آفتاب آسا به روى خاک غلطان آمده
گر مسلمان بود عبدالله بن سرح از نخست
باز کافر گشته و در راه کفران آمده
بود کعب بن زهير از ابتدا کافر صفت
پس مسلمان گشته و هم جنس حسان آمده
گر توام عبد الله بن سرح خواتنى باک نيست
من به دل کعبم مسلمان تر ز سلمان آمده
نام من چون سرخ زنبوران چرا کافر نهى
نفس من چون شاه زنبوران مسلمان آمده
خلق بارى کيست کامرزد گناه بندگان
بنده را توقيع آمرزش ز يزدان آمده
گر همه زهر است خلق، از زهر خلق انديشه نيست
هر که را ترياق فاروقش ز فرقان آمده
من شکسته خاطر از شروانيان وز لفظ من
خاک شروان موميائى بخش ايران آمده
گرچه شروان نيست چون غزنين منم غزنين فضل
از چو من غزنين نگر عزنين به شروان آمده
من به بغداد و همه آفاق خاقانى طلب
نام خاقانى طراز فخر خاقان آمده
از نشاط آستين بوس امير المؤمنين
سعد اکبر بين مرا گوى گريبان آمده
مهدى آخر زمان المستضنئى بالله که هست
خاک درگاهش بهشت عدن عدنان آمده
آفتاب گوهر عباس امام الحق که هست
ابر انعامش زوال قحط قحطان آمده
هم خليفه است از محمد هم ز حق چون آدمش
سر «انى جاعل فى الارض » درشان آمده



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید