مطلع دوم

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
از همه عالم شده ام بر کران
بسته به سوداى تو جان بر ميان
جان نه و چون سايه به تو زنده ام
با تو و صد ساله ره اندر ميان
از تب هجران تو ناخن کبود
پيش تو انگشت زنان کالامان
آن نه ز گريه است که چشمم به قصد
هست گهر ريز به سوى دهان
ليک زبانم چو حديثت کند
ديده نثار آرد بهر زبان
وصل تو بى هجر توان ديد؟ نى
گوشت جدا کى شود از استخوان
چون کنم افغان که ز تف جگر
سوخته شد در دهن من فغان
در بصرم سفته شده است آفتاب
ز آنکه مرا ديده شد الماس دان
دود دلم گر به فلک برشود
هفت فلک هشت شود در زمان
بيعگه غم دل خاقانى است
زان کشد اندوه در او کاروان
وين رمقى کز رقمش مانده است
از ظل خورشيد سپهر آستان
مشترى عصمت و خورشيد دين
صدر ازل قدر ابد قهرمان
نايب سلطان هدي، احمشاد
کوست در اقليم کرم کامران



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید