مطلع سوم

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
تا نفخات ربيع صور دميد از دهان
کالبد خاک را نزل رسيد از روان
غاشيه دار است ابر بر کتف آفتاب
غاليه ساى است باد بر صدف بوستان
کرد قباهاى گل خشتک زرين پديد
کرد علم هاى روز پرچم شب را نهان
روز به پروار بود فربه از آن شد چنين
شب تن بيمار داشت لاغر ازين شد چنان
عکس شکوفه ز شاخ بر لب آب اوفتاد
راست چو قوس قزح برگذر کهکشان
مريم دوشيزه باغ، نخل رطب بيد بن
عيسى يک روزه گل، مهد طرب گلستان
نى عجب ار جاى برف گرد بنفشه است از آنک
معدن کافور هست خطه هندوستان
شاخ چو آدم ز باد زنده شد و عطسه داد
فاخته الحمد خواند گفت که جاويد مان
دوش که بود از قياس شکل شب از ماه نو
هندوى حلقه به گوش گرد افق پاسبان
داد نقيب صبا عرض سپاه بهار
کز دو گروهى بديد ياوگيان خزان
خيل بنفشه رسيد با کله ديلمى
سوسن کآن ديد کرد آلت زوبين عيان
شاه رياحين بساخت لشکر گاه از چمن
نيسان کان ديد کرد لشکرى از ضيمران
بيد برآورد برگ آخته چون گوش اسب
سبزه چو آن ديد گرد چاره برگستوان
از پى سور بهار ياسمن آذين ببست
بستان کان ديد کرد قبه اى از ارغوان
لاله چو جام شراب پاره افيون در او
نرگس کان ديد از زر تر جرعه دان
بود سر کوکنار حقه سيماب رنگ
غنچه که آن ديد کرد مهره شنگرف سان
مجلس گلزار داشت منبرى از شاخ سرو
بلبل کان ديد کرد زمزمه بيکران
قمرى درويش حال بود ز غم خشک مغز
نسرين کان ديد کرد لخلخه رايگان
فاخته گفت از سخن نايب خاقانيم
گلبن کآن ديد کرد مدحت شاه امتحان
شاه سلاطين فروز خسرو شروان که چرخ
خواند به دوران او شروان را خيروان
زهره و دهره بسوخت کوکبه رزم او
زهره زهره به تيغ دهره دهر از سنان
گوشه و خوشه بساخت از پى مجد و ثنا
گوشه عرش از سرير، خوشه چرخ از بنان
دولت و صولت نمود شير علم هاى او
دولت ملک عجم، صولت تيغ يمان
پايه و مايه گرفت هم کف و هم جام او
پايه بحر محيط، مايه حوض جنان
راحت و ساحت نگر از در او مستعار
راحت جان از خرد، ساحت کون از مکان
غايت و آيت شناس نامزد حضرتش
غايت نصر از غزا، آيت وحى از بيان
يافته و بافته است شاه چو داود و جم
يافته مهر کمال، بافته درع امان
ساخته و تاخته است بخت جهان گير او
ساخته شعرا براق تاخته بر فرقدان
سوده و بوده شمار اشهب ميمونش را
سوده قضا در رکاب، بوده قدر در عنان
بسته و خسته روند تيغ وران پيش او
بسته به شست کمند، خسته به گرز گران
اى به شبستان ملک با تو ظفر خاصگى
واى به دبستان شرع با تو خرد درس خوان
کعبه جان صدر توست، چار ملک چار رکن
رستم دين قدر توست هفت فلک هفت خوان
قدر تو کى دل نهد بر فلک و چون بود
در وطن عنکبوت کرگدن و آشيان
دهر جلال تو ديد ايمان آورد و گفت
کاى ملکوت اسجد و اکادم وقت است هان
تيغ تو داند که چيست رمز و اشارات دين
طرفه بود هندويى از عربى ترجمان
نيست نظير تو خصم خود نبود يک بها
تاج سر کوکنار، افسر نوشيروان
در دل دشمن نگر مانده ز تيغت خيال
چون شبه گون شيشه اى نقش پرى اندران
حلق بدانديش را وقت طناب است از آنک
گردن قرابه را هست نکو ريسمان
گونه حصرم گرفت تيغ تو و بر عدو
ناشده انگور مي، سرکه شد اندر زمان
چرخ مقرنس نهاد قصر مشبک شود
چو ز گشاد تو رفت چوبه تير از کمان
رو که جهان ختم کرد بر تو جهان داشتن
بر دگران گو فلک عزلت شاهى بران
از کف و شمشير توست معتدل ارکان ملک
زين دو اگر کم کنى ملک شود ناتوان
راستى چنگ را بيست و چهار است رود
چون يکى از وى گسست کژ شود او بى گمان
گرچه بدون تو چرخ تاج و نگين داد ليک
رقص نزيبد ز بز، تيشه زنى از شبان
گرچه مشعبد ز موم خوشه انگور ساخت
نايد از آن خوشه ها آب خوشى در دهان
گر فلکت بنده گشت نقص کمال تو نيست
رونق سکبا نرفت، گر تره آمده به خوان
کى شود از پاى مور دست سليمان به عيب
کى کند از مرغ گل صنعت عيسى زبان
خسرو صاحب خراج بر سر عالم توئى
بنده به دور تو هست شاعر صاحب قران
گر به جهان زين نمط کس سخنى گفته است
بنده به شمشير شاه باد بريده زبان
شاه جهان نظم غير داند از سحر من
اهل بصر گوشت گاو دانند از زعفران
گرچه به چشم عوام سنگچه چو لولو است
ليک تف آفتاب فرق کند اين و آن
اى فر پر هماتى سايه درگاه تو
شهپر جبريل باد بر سر تو سايبان
باد خورنده چو خاک جرعه جام تو جم
باد برنده چو مور ريزه خوان تو جان
هاتف نوروز باد بر تو دعا گوى خير
تا ابد آمين کناد عاقله انس و جان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید