در موعظه و گوشه گيرى

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
هين کز جهان علامت انصاف شد نهان
اى دل کرانه کن ز ميان خانه جهان
طاق و رواق ساز به دروازه عدم
باج و دواج نه به سرا پرده امان
بر نوبهار باغ جهان اعتماد نيست
کاندک بقاست آن همه چون سبزه جوان
بهر منال عيش ز دوران منال بيش
بهر مراد جسم به زندان مدار جان
کآن باز را که قله عرش است جاى او
در دود هنگ خاک خطا باشد آشيان
اين خاکدان ديو تماشاگه دل است
طفلى تو تا ربيع تو دانند خاکدان
با درد دل دوا ز طبيب امل مجوى
کاندر علاج هست تباشيرش استخوان
مفريب دل به رنگ جهان کان نه تازگى است
گل گونه اى چگونه کند زال را جوان
آبى است بد گوار و ز يخ بسته طاق پل
سقفى است زر نگار و ز مهتاب نردبان
خورشيد از سواد دل تو کجا رود
تا بر سر تو چشمه خضر است سايبان
کى باشدت نجات ز صفراى روزگار
تا با شدت حيات ز خضراى آسمان
بس زورقا که بر سر گردان اين محيط
سر زير شد که تر نشد اين سبز بادبان
از اختر و فلک چه به کف دارى اى حکيم
گر مغ صفت نه اى چه کنى آتش و دخان
مغ را که سرخ روئى از آتش دميدن است
فرداش نام چيست، سيه روى آن جهان
طشتى است اين سپهر و زمين خايه اى در او
گر علم طشت و خايه ندانسته اى بدان
از حادثات در صف آن صوفيان گريز
کز بود غمگنند و ز نابود شادمان
ز ايشان شنو دقيقه فقر از براى آنک
تصنيف را مصنف بهتر کند بيان
جز فقر هرچه هست همه نقش فانى است
اندر نگين فقر طلب نقش جاودان
تا در دل تو هست دو قبله ز جاه و آب
فقرت هنوز نيست دو قله به امتحان
فقر سياه پوش چو دندان فرو برد
جاه سپيد کار کند خاک در دهان
چون عز عزل هست غم زور و زر مخور
چون فر فقر هست دم مال و مل مران
با تاج خسروى چه کنى از گيا کلاه
با ساز باربد چه کنى پيشه شبان
کس نيست در جهان که به گوهر ز آدمى است
ور هست گو بيا شجره بر جهان بخوان
هر جا که محرمى است خسى هم حريف اوست
آرى ز گوشت گاو بود بار زعفران
با ارزن است بيضه کافور هم نشين
با فرج استر است زر پاک هم قران
تا پخته نيست مردم شيطان و وحشى است
و آندم که پخته گردد سلطان انس و جان
جو تا که هست خام غذاى خر است و بس
چون پخته گشت شربت عيسى ناتوان
خاقانيا ز جيب تجرد برآر سر
وز روزگار دامن همت فرو فشان
منشور فقر بر سر دستار توست رو
منگر به تاج تاش و به طغراى شه طغان
آن نکته ياد کن که در آن قطعه گفته اى
« زين بيش آب روى نريزم براى نان »
امروز کدخداى براعت توئى به شرط
تو صدر دار و اين دگران وقف آستان
اهل عراق در عرق اند از حديث تو
شروان به نام توست شرف وان و خيروان
شعرت در اين ديار وحش خوش تر است از آنک
کشت از ميان پشک برآمد به بوستان
اى پاى بست مادر و امانده پدر
برابوالديه تو را ديده دودمان
همچون زمين ز من چه نشينى ز جاى جنب
هل تا شود خراب جهانى به يک زمان
چون کوزه فقاعى ز افسردگان عصر
در سينه جوش حسرت و در حلق ريسمان
قومى مطوقند به معنى چو حرف قوم
مولع به نقش سيم و مزور چو قلب کان
چون گربه پر خيانت و چون موش نقب زن
چون عنکبوت جوله و چون خرمگس عوان
دين ور نه و رياست کرده به دينور
کيش مغان و دعوت خورده به دامغان
سرشان ببر به خلق چو شکر چو مصطفى
کافکند زير پاى ابوجهل طيلسان
يارب دل شکسته خاقانى آن توست
درد دلش به فيض الهى فرو نشان
اينجا اگر قبول ندارد از آن و اين
آنجاش کن قبول على رغم اين و آن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید