باز هم در مرثيه خانواده خويش

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
بس وفا پرورد يارى داشتم
بس به راحت روزگارى داشتم
چشم بد دريافت کارم تيره کرد
گرنه روشن روى کارى داشتم
از لب و دندان من بدرود باد
خوان آن سلوت که بارى داشتم
گنج دولت مى شمردم لاجرم
در هر انگشتى شمارى داشتم
خنده در لب گوئى اهلى داشتى
گريه در بر گويم آرى داشتم
من نبودم بى دل و يار اين چنين
هم دلى هم يار غارى داشتم
آن نه يار آن يادگار عمر
بس به آئين يادگارى داشتم
راز من بيگانه کس نشنيده بود
کاشنا دل رازدارى داشتم
هرگز از هيچ اندهم انده نبود
کز جهان انده گسارى داشتم
انده آن خوردم که بايستى مرا
کاندر انده اختيارى داشتم
آن دل دل کو که در ميدان لهو
از طرب دلدل سوارى داشتم
پيش کز بختم خزان غم رسيد
هم به باغ دل بهارى داشتم
بارم انده ريخت بيخم غم شکست
گرنه بارى بيخ و بارى داشتم
نى بدم آتش ز من در من فتاد
کاندرون دل شرارى داشتم
کس مرا باور ندارد کز نخست
کار ساز و ساز کارى داشتم
من ز بى يارى چو در خود بنگرم
هم نپندارم که يارى داشتم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید