در ستايش فخر الدين منوچهر شروان شاه به التزام لفظ «عيد» در هر بيت

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
رخسار صبح را نگر از برقع زرش
کز دست شاه جامه عيدى است در برش
گردون به شکل مجمر عيدى به بزم شاه
صبح آتش ملمع و شب مشک اذفرش
مشرق به عود سوخته دندان سپيد کرد
چون بوى عطر عيد برآمد ز مجمرش
گردون فرو گذاشت هزاران حلى که داشت
صاعى بساخت کز پى عيد است درخورش
مرغ سحر شناعت از آن زد چو مصريان
کان صاع ديد ببار سحر درش
آرى به صاع عيد همى ماند آفتاب
از نام شاه و داغ نهاده مشهرش
داغى است بر جبين سپهر از سه حرف عيد
ماه نوابتداى سه حرف است بنگرش
فصاد بود صبح که قيفال شب گشاد
خورشيد طشت خون و مه عيد نشترش
مه روزه دار بود همانا از آن شده است
تن چون خلال مايده عيد لاغرش
يا حلقه گويى از پى آن شد که روز عيد
خسرو به نوک نيزه ربايد ز خاورش
خاقان اکبر آنکه ز ديوان نصرت است
بر صد هزار عيد برات مقررش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید