مطلع سوم

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
بخ بخ اى بخت و خه خه اى دل دار
هم وفادار و هم جفا بردار
من تو را زان سوى جهان جويان
تو بدين سو سرم گرفته کنار
طفل مى خواندمت، زهى بالغ
مست مى گفتمت، زهى هشيار
من تو را طفل خفته چون خوانم
که تويى خواب ديده بيدار
يا شبانگه لقات چون دانم
تو چنين تازه صبح صادق وار
دست بر سر زنى گرت گويم
کآن بهين عمر رفته باز پس آر
ور تو خواهى در اجرى امسال
آورى خط محو کرده پار
هر چه بخشم به دست مزد از من
نپذيرى و بس کنى پيکار
من ز بى کارى ارچه در کارم
به سلاح تو مى کنم پيکار
سر نيزه زد آسمان در خاک
که تويى آفتاب نيزه گذار
شهره مرغى به شهر بند قفس
قفس آبنوس ليل و نهار
طيرانت چو دور فکرت من
بر ازين نه مقرنس دوار
عهد نامه وفات زير پر است
گنج نامه بقات در منقار
دانه از خوشه فلک خوردى
که به پرواز رستى از تيمار
تشنه دارند مرغ پروازى
که چو سيراب گشت ماند از کار
تو ز آب حيات سيرابى
که چو ماهى در آبى از پروار
هدهدى کز عروس ملک مرا
خبر آور تويى و نامه سپار
گلبن تازه اى و نيست تو را
چون گل نخل بند تيزى خار
شاه باز سپيد روزى از آنک
شويى از زاغ شب سياهى قار
اينت شه باز کز پى چو منى
صيد نسرين کرده اى نهمار
که مرا در سه ماه با دو امام
به يکى سال داده اى ديدار
دو امام زمان، دو رکن الدين
دو قوى رکن کعبه اسرار
به موالات اين دو رکن شريف
هم تمسک کنم هم استظهار
که به عمر دراز هست مرا
خدمت هر دو رکن پذرفتار
آرى اين دولتى است سال آورد
چه عجب سال دولت آرد بار
دو فتوح است تازه در يک وقت
دو لطيفه است سفته در يک تار
هر دو رکن جهان مرد مى اند
آدمى مجتبى و عيسى يار
هر دو رکن افسر وجود آراى
هر دو رکن اختر سعود نگار
شدم از سعد اتصال دو رکن
خال السير ز آفت اشرار
اين چو رکن هوا لطافت پاش
و آن چو رکن زمين خلافت دار
وهم اين رکن چون مقوم روح
چار ارکان جسم را معيار
کلک آن رکن چون مهندس عقل
پنج دکان شرع را معمار
اين زخوى حاکمى ملک عصمت
و آن ز رى عالمى فلک مقدار
نام خوى زين چو روى رى تازه
کار رى ز آن چو نقد خوى به عيار
روى اين در رى آفتاب اشراق
خوى او در خوى او رمزد آثار
رکن خوى حبر شافعى توفيق
رکن رى صدر بوحنيفه شعار
با وجود چنين دو حجت شرع
رى و خوى کوفه دان و مصر شمار
هارى از حلم رکن خوى در تب
هان خوى سردش آنک آب بحار
رى از آن رکن مصر ريان است
اوست ريان ز علم و هم ناهار
اين حديث نبى کند تلقين
وان علوم رضى کند تکرار
مجلس هر دو رکن را خوانند
کعب احبار و کعبه اخبار
هر دو فتاح و رمز را مفتاح
هر دو سردار و علم را بندار
دو على عصمت و دو جعفر جاه
اين يکى صادق آن دگر طيار
وز سوم جعفر ار سخن رانم
بر مک از آن خويش دارد عار
هر دو از هيبت و هبت به دو وقت
همچو گل خاضع و چو مل جبار
هر دو برجيس علم و کيوان حلم
هر دو خورشيد جود و قطب وقار
خود بر اين هر دو قطب مى گردد
فلک شرع احمد مختار
شرع را زين دو قطب نيست گزير
که فلک راست بر دو قطب مدار
هر دو چون کوه و گنج خانه علم
هر دو بحر از درون ول زخار
بحر در کوه بين کنون پس از آنک
کوه در بحر ديده اى بسيار
هر دو زنبور خانه شهوات
کرده غارت چو حيدر کرار
چون على کاينه نگاه کند
دو على بين به علم وحى گزار
هر دو رکنند راعى دل من
عمر آن بين مراعى عمار
اين به تبريز ز آب چشمه خضر
کرده جلاب جان و من ناهار
آن برى قالب مرا چو مسيح
داد ترياک و روح من بيمار
اين مرا زائر، آن مرا عائذ
اين مرا مخلص، آن مرا دل دار
چه عجب کامده است ذو القرنين
به سلام برهمنى در غار
بر در پير شاه مرو گشاى
ارسلان آمد و ندادش بار
شاه سنجر شدى به هر هفته
به سلام دو کفش گر يک بار
شمس نزد اسد رود مادام
روح سوى جسد رود هموار
ذره را آفتاب بنوازد
گر برش قدر نيست در مقدار
کنم از حمد و مدح اين دو امام
رى و خوى را ز محمدت دو ازار
به خدايى که هم ز عطسه خوک
موش را در جهان کند ديدار
که کرمشان به عطسه ماند راست
کآيد الحمد واجب آخر کار
گر چه قبله يکى است خاقانى
روى و خوى دان دو قبله زوار
ربع مسکو ز شکر پر کردى
هم نشد گفته عشرى از اعشار
من به رى مکرمى دگر دارم
بکر افلاک و حاصل ادوار
صدر مشروح صدر تاج الدين
کوست صدر صدور و فخر کبار
چون خط جود خوانى از اشراف
چون دم زهد رانى از اخيار
تاج را طوق دار و مملو کند
مالک طوق و مالک دينار
تير گردون دهان گشاده بماند
پيش تيغ زبانش چون سوفار
خلف صالح امين صالح
که سلف را به ذات اوست فخار
حبر اکرم هم اسطقس کرم
نير اعظم، آيت دادار
هو روح الورى و لاتعجب
فاليواقت مهجة الاحجار
دل پاکش محل مهر من است
مهر کتف نبى است جاى مهار
مهر او تازيم ز مصحف دل
چون ده آيت نيفکنم به کنار
تاج دين جعفر و امين يحيى است
اين بهين درج و آن مهينه شمار
تاج دين صاعد و امين عالى است
سر کتاب و افسر نظار
هست امين چار حرف و تاج سه حرف
بسم بين هر سه حرف والله چار
اين يمين مراست جاى يمين
وان يسار مراست حرز يسار
شمس ملک آمد و ظلال ملوک
عيد گوهر شد و هلال تبار
امدح العيد والهلال معا
بقريض نتيجة الافکار
مذ رايت الهلال فى سفرى
صرت افدى اهلة الاسفار
تا به رويش گرفته ام روزه
جز به يادش نکرده ام افطار
کنت بالرى فاستقت غللى
من غوادى سحابه مدرار
و ارتفاعى به فيض همته
کارتفاع الرياض بالامطار
لوقضى بالنوال لى وطرا
قضيت بالثناله اوطار
زنده مانداز تعهد چو منى
نام او بالعشى و الابکار
آهو ار سنبل تتار چريد
نه به مشک است زنده نام تتار
تارى از راى او چو بغداد است
از عزيزى به کرخ ماند خوار
بل که تاز آن عزيز رى مصر است
خوار صد قاهره است و قاهره خوار
اوست عيسى و من حوارى او
که حياتم دهد به حسن جوار
خود ندارد حوارى عيسى
روز کورى و حاجت شب تار
خصم خواهد که شبه او گردد
شبه عيسى کجا رود بر دار
نيک داند که فحل دورانم
دلم از چرخ ماده طبع افکار
نشکند قدر گوهر سخنم
نظم هر ديو گوهر مهذار
سگ آبى کدام خاک بود
که برد آب قندز بلغار
منم امروز سابق الفضلين
نتوان گفت لاحقند اغيار
که غبار براق من بر عرش
مى رود وين خسان حسود غبار
اين جدل نيست با نوآمدگان
که ز ديوان من خورند ادرار
بل مرا اين مراست بار قدما
که مجلى منم در اين مضمار
همه دزدان نظم و نثر مننند
دزد را چو ننهد محل نقار
ليک دزدى که شوخ تر باشد
بانگ دزدان برآورد ناچار
ليک غماز اوست نطق چنانک
عطسه دزد و سرفه طرار
گر چه حاسد به خاطرم زنده است
خاطرم کشت خواهد او را زار
مار صد سال اگر که خاک خورد
عاقبت خورد خاک باشد مار
اين قصيده ز جمع سبعيات
ثامنه است از غرايب اشعار
از در کعبه گر درآويزند
کعبه بر من فشاندى استار
زد قفانبک را قفائى نيک
وامرء القيس را فکند از کار
کردم اطناب و گفته اند مثل
حاطب الليل مطنب مکثار
آخر نامه نام تاج کنم
که عسل باشد آخر انهار
هست طومار شکل جوى به خلد
چار جوى بهشت از اين طومار
مردم مطلق است از آن نامش
آخر است از صحيفة الاذکار
عذر من بين در آخر قرآن
لفظ الناس را مکن انکار
تا به روز قيام ياد تو باد
واهب الروح، وارث الاعمار



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید