اين قصيده را در زمان کودکى در ستايش فخر الدين منوچهر بن فريدون شروان شاه سروده است

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
صفتى است حسن او را که به وهم در نيايد
روشى است عشق او را که به گفت بر نيايد
علم الله اى عزيزان که جمال روى آن بت
به صفات درنگنجد به خيال در نيايد
چو نسيم زلفش آيد علم صبا نجنبد
چو فروغ رويش آيد سپه سحر نيايد
ز لبش نشان چه جويى ز دلم سخن چه رانى
نشنيده اى که کس را ز عدم خبر نيايد
چو صدف گشاد لعلش چو سنان کشيد جزعش
نبود که چشم و گوشم صدف و گهر نيايد
چه دوم که اسب صبرم نرسد به گرد وصلش
چه کنم که شاخ بختم ز قضا به بر نيايد
چو مدد ز بخت خواهم دل از او غرض نيابد
چو درخت زهر کارم بر از او شکر نيايد
نه وراست اختيارى که کم از کمم نبيند
نه مراست روزگارى که ز بد بتر نيايد
دل و دين فداش کردم به کرشمه گفت نى نى
سر و زر نثار ما کن که چنين بسر نيايد
اگرم جفا نمايد ز براى خشک جانى
به وفاى او که جانم هم از آن بدر نيايد
شب عيد چون درآمد ز در وثاق گفتى
که ز شرم طلعت او مه عيد برنيايد
به نياز گفت فردا پى تهنيت بيايم
به دو چشم او که جانم بشود اگر نيايد
ز بنفشه زار زلفش نفحات عيد الا
سوى فخر دين و دولت شه دادگر نيايد
شه شه نشان منوچهر، افق سپهر ملکت
که ز نه سپهر چون او ملکى دگر نيايد
چه يگانه اى است کو را به سه بعد در دو عالم
ز حجاب چار عنصر بدلى بدر نيايد
که بود عدو که آيد به گذرگه سپاهش
که زمانه به کندهم که بدان گذر نيايد
چه خطر بود سگى را که قدم زند به جايى
که پلنگ در وى الا ز ره خطر نيايد
بهر آن زمين که عنقا ز سموم پر بريزد
به يقين شناس کآنجا پشه اى به پر نيايد
عدو ابله است ورنه خرد آن بود که مردم
دم اژدها نگيرد پى شير نر نيايد
سلب فرشته دارد سر تيغ شاه و دانم
سر ديو برد آرى ز فرشته شر نيايد
همه کام ها که دارد ز فلک بيابد ارچه
عدد مرادش افزون ز حد قدر نيايد
غذى از جگر پذيرد همه عضوها وليکن
غذى از دهان به يک ره به سوى جگر نيايد
چه شده است اگر مخالف سر حکم او ندارد
چه زيان که بوالخلافى پى بوالبشر نيايد
ز جلالت تو شاها نکند زمانه باور
که شعار دولتت را فلک آستر نيايد
تو به جاى خصم ملکت ز کرم نه اى مقصر
چه گنه تو را که در وى ز وفا اثر نيايد
بلى آفرينش است اين که به امتزاج سرمه
به دو چشم اکمه اندر مدد بصر نيايد
سر نيزه تو خورده قسمى به دولت تو
که از اين پس آب خوردش بجز از خزر نيايد
به مصاف سر کشان در چو تو تيغ زن نخيزد
به سرير خسروان بر چو تو تاجور نيايد
چو دل تو گفته باشم سخن از جهان نگويم
که چو بحر برشمارى سخن از شمر نيايد
به خجستگى عيدت چه دعا کنم که دانم
که به دولت تو هرگز ز فنا ضرر نيايد
به هزار دل زمانه به بقا حريف بادت
که زمانه را حريفى ز تو خوبتر نيايد
تو نهال باغ ملکى سر بخت سبز بادت
که به باغ ملک سروى ز تو تازه تر نيايد
نظر سعادت تو ز جهان مباد خالى
که جهان آب و گل را به از اين نظر نيايد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید