تجديد مطلع

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
دوش بر گردون رنگى دگر آميخته اند
شب و انجم چو دخان با شرر آميخته اند
ماه نو ابروى زال زر و شب رنگ خضاب
خوش خضاب از پى ابروى زر آميخته اند
نيشتر ماه نو و خون شفق و طشت فلک
طشت و خون را بهم از نيشتر آميخته اند
سى و شاق آمده و خانقهى بوده و باز
ياوگى گشته و تن با سفر آميخته اند
همه ره صيد کنان رفته به مغرب و اينک
شاخ آهوست که با خون ز بر آميخته اند
چرخ را نشره نون و القلم است از مه نو
کانهمه سرخى در باختر آميخته اند
مه طرازى است به دست چپ گردون شب عيد
نقش آن گويى در شوشتر آميخته اند
بر فلک بين که پى نزهت عيدى ملک
صد هزاران شکفه با خضر آميخته اند
چرخ اطلس سزدش جامه عيدى که در او
نقش روحانى بر استر آميخته اند
خسرو کشور پنجم که ز عدلش به سه وقت
چار گوهر همه در يک مقر آميخته اند
اخستان شاه که از خاک در انصافش
کحل کسرى و حنوط عمر آميخته اند
عدل خسرو دهد آميزش ارواح و صور
بينى ارواح که چون با صور آميخته اند
بر در گردون نقش الحجر است اسم بقاش
لاجورد از پى آن با حجر آميخته اند
اختران ز آتش شمشيرش در بوته چرخ
همه اکسير قضا و قدر آميخته اند
مس ملکت زر از آن گشت که وقف کف اوست
کيميايى که ز فتح و ظفر آميخته اند
داد خواهان به در شاه که دريا صفت است
با زمين از نم مژگان درر آميخته اند
نقش بندان ازل نقش طراز شرفش
بر ازين کارگه مختصر آميخته اند
خسروان خاک درش بوسه زنان از لب و چشم
نقش العبد بر آن خاک در آميخته اند
ذات جسمانى او کز دم روحانى زاد
نه ز صلصال، ز مشک هنر آميخته اند
آخشيجان ز کفش چشم خوش نرگس را
يرقان برده و کحل بصر آميخته اند
گوهر تيغش هندى تن و چينى سلب است
هند با چين چو يمن با مضر آميخته اند
آن کمندش نگر از پشت سمندش گوئى
که بهم راس و ذنب با قمر آميخته اند
آتش قدرش بر شد قدرى دود فشاند
عنصر هفت فلک ز آن قدر آميخته اند
مرکب عزمش بگذشت و اثرى گرد گذاشت
طينت هفت زمين زان اثر آميخته اند
زين ملک تا ملکان فرق بسى هست ارچه
نام با نام شهان در سمر آميخته اند
نام و القاب ملک با لقب و نام ملوک
لعل با سنگ و صفا با کرد آميخته اند
شاه شاه است و الف هم الف است ار چه به نقش
با حروف دگرش در سور آميخته اند
هر حمايل که در آن تعبيه تعويذ زر است
با زرش و يحک از آهن پتر آميخته اند
نه فلک آدم و چار ارکان حوا صفتند
اين نه و چار بهم ناگزر آميخته اند
کشت و زاد از پى بيشى غلامانش کنند
چار مادر که در اين نه پدر آميخته اند
از تناسل عدد لشکر او بيش کنند
اين زن و مرد که با نفع و ضر آميخته اند
عفو و خشمش بر و برگى است خوش و تلخ و ليک
خوشى و تلخى با برگ و بر آميخته اند
چرخ هارون کمر دارش و چون هارونان
ز انجمش زنگله ها در کمر آميخته اند
فر و بختش که در او چشم ستاره نرسد
خاک با چشم ستاره شمر آميخته اند
راى پيرش مدد از بخت جوان يافت بلى
کحل يعقوب ز بوى پسر آميخته اند
وقت شمشير زدن گوئى در ابر کفش
آتشين برق به خونين مطر آميخته اند
شور مورند حسودانش اگر چه گه لاف
شار مارند و نفر با نفر آميخته اند
روس و خزران بگريزند که در بحر خزر
فيض آن کف جواهر حشر آميخته اند
از پى ديده فتنه ز غبار سپهش
داروى خواب به دفع سهر آميخته اند
چه عجب زانکه گوزنان ز لعابى برمند
که هژبرانش در آب شمر آميخته اند
هست ترياک رضاش از دم فردوس چنانک
زهر خشمش ز سموم سقر آميخته اند
پيش کآيد تف خشمش، به طلب بوى رضاش
کز رضاش آب و گل بوالبشر آميخته اند
بهر دفع تبش آبله را مصلحت است
از طبيبان که شراب کدر آميخته اند
باد بر هفت فلک پايه تختش چندانک
چار صف حيوان خواب و خور آميخته اند
سال عمرش صد و در بر ز بتان چارده ماه
تا مه و سال و سفر با خضر آميخته اند
روز بزمش همه عيد و شب کامش همه قدر
تا شب و روز به خير و به شر آميخته اند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید