در ستايش اتابک منصور فرمانرواى شماخى و ابوالمظفر شروان شاه

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
مرا صبح دم شاهد جان نمايد
دم عاشق و بوى پاکان نمايد
دم سرد از آن دارد و خنده خوش
که آه من و لعل جانان نمايد
لب يار من شد دم صبح مانا
که سرد آتش عنبرافشان نمايد
مگر صبح بر اندکى عمر خندد
که دارد دم سرد و خندان نمايد
بخندد چو پسته درون پوست و آنگه
چو بادام از آن پوست عريان نمايد
نقاب شکرفام بندد هوا را
چو صبح از شکر خنده دندان نمايد
اگر پسته سبز خندان نديدى
بسوى فلک بين که آن سان نمايد
رخ صبح، قنديل عيسى فروزد
تن ابر زنجير رهبان نمايد
فلک را يهودانه بر کتف ازرق
يکى پاره زرد کتان نمايد
فلک دايه سالخورد است و در بر
زمين را چو طفل ز من زان نمايد
سراسيمه چون صرعيان است کز خود
به پيرانه سر ام صبيان نمايد
به شب گرچه پستان سياه است بر تن
هزاران نقط شير پستان نمايد
به صبح آن نقط ها فرو شويد از تن
يتيم دريده گريبان نمايد
به روز از پى اين دو خاتون بينش
يکى زال آيينه گردان نمايد
به شام از رگ جان مردم بريدن
ز خون شفق سرخ دامان نمايد
تو مى خور صبوحى تو را از فلک چه
که چون غول نيرنگ الوان نمايد
تو و دست دستان و مرغول مرغان
گر آن غول صد دست دستان نمايد
لگام فلک گير تا زير رانت
کبود استرى داغ بر ران نمايد
اگر جرعه اى بر زمين ريزى از مى
زمين چون فلک مست دوران نمايد
وگر بوئى از جرعه بخشى فلک را
فلک چون زمين خفته ارکان نمايد
درآر آفتابى که در برج ساغر
سطرلاب او جان دهقان نمايد
دواسبه درآى و رکابى درآور
کز او چرمه صبح يکران نمايد
قدح قعده کن ساتکينى جنيبت
کز اين دو جهان تنگ ميدان نمايد
رکاب است چو حلقه نيزه داران
که عيدى به ميدان خاقان نمايد
ببين دست خاصان که چون رمح خاقان
به حلقه ربائى چه جولان نمايد
به شاه جهان بين که کيخسرو آسا
ز يک عکس جامش دو کيهان نمايد
بخواه از مغان در سفال آتش تر
کز آتش سفال تو ريحان نمايد
شفق خواهى و صبح مى بين و ساغر
اگر در شفق صبح پنهان نمايد
ز آهوى سيمين طلب گاو زرين
که عيدى در او خون قربان نمايد
صبوحى زناشوئى جام و مى را
صراحى خطيبى خوش الحان نمايد
چون آبستنان عده توبه بشکن
درآر آنچه معيار مردان نمايد
قدح هاى چو اشک داودى از مى
پرى خانهاى سليمان نمايد
کمرکن قدح را ز انگشت کو خود
کمرها ز پيروزه کان نمايد
مى احمر از جام تا خط ازرق
ز پيروزه لعل بدخشان نمايد
چو قوس قزح جام بينى ملمع
کز او جرعه ها لعل باران نمايد
همانا خروس است غماز مستان
که تشنيع او راز ايشان نمايد
ندانم خمار است يا چشم دردش
که در چشم سرخى فراوان نمايد
ز بس کآورد چشم دردش به افغان
گلوى خراشيده ز افغان نمايد
مگر روز قيفال او زد که از خون
در آن طشت زر رنگ بر جان نمايد
به جام صدف نوش بحرى که عکسش
ز تف ماهى چرخ بريان نمايد
ببين بزم عيدى چو ايوان قيصر
که چنگش سيه پوش مطران نمايد
صراحى نوآموز در سجده کردن
يکى رومى نو مسلمان نمايد
قدح لب کبود است و خم در خوى تب
چرا زخمه تب لرزه چندان نمايد
چو ده عاق فرزند لرزان که هر يک
ز آزار پيرى پشيمان نمايد
رسن در گلو بر بط از چوب خوردن
چو طفل رسن تاب کسلان نمايد
رباب از زبان ها بلا ديده چون من
بلا بيند آنکو زبان دان نمايد
سيه خانه آبنوسين نائى
به نه روزن و ده نگهبان نمايد
مگر باد را بند سازد سليمان
که باد مسيحا به زندان نمايد
خم چنبر دف چو صحراى جنت
در او مرتع امن حيوان نمايد
ببين زخمه کز پيش کيخسرو دين
به کين سياوش چه برهان نمايد
به گردون در افتد صدا ارغنون را
مگر کوس شاه جهانبان نمايد
جهان زيور عيد بربندد از نو
مگر مجلس شاه شروان نمايد
رود کعبه در جامه سبز عيدى
مگر بزم خاقان ايران نمايد
چو کعبه است بزمش که خاقانى آنجا
سگ تازى پارسى خوان نمايد
چو راوى خاقانى آوا برآرد
صرير در شاه ايران نمايد
سر خسروان افسر آل سلجق
که سائس تر از آل ساسان نمايد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید