مطلع سوم

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
طره مفشان کز هلالت عيد جان برساختند
طيره منشين کز جمالت عيد لشکر ساختند
ماه نو ديدى لبت بين، رشته جانم نگر
کاين سه را از بس که باريکند همبر ساختند
پيش بالايت به بالايت فرو ريزم گهر
زانکه صد نوبر مرا زان يک صنوبر ساختند
چون کمر حلقه به گوشم، چشم پيش از شرم آنک
چون کمر گاه تو بازم کيسه لاغر ساختند
ز آن لب چون آتش تر هديه کن يک بوس خشک
گر چه بر آتش تو را مهرى ز عنبر ساختند
من نى خشکم و گر چه طعمه آتش نى است
طعمه اين خشک نى ز آن آتش تر ساختند
سرگذشت حال خاقانى به دفتر ساز از آنک
نو به نو غمهاش تو بر تو چو دفتر ساختند
سوخته عود است و دلبندان بدو دندان سپيد
شوق شاهش آتش و شروانش مجمر ساختند
نصرة الاسلام گيتى پهلوان کاجرام چرخ
چارپاى تختش از تاج دو پيکر ساختند
ظل حق فرزند شمس الدين اتابک کز جلال
بر سر عرش از ظلال قدرش افسر ساختند
هشت حرف است از قزل تا ارسلان چون بنگرى
هفت گردون را در آن هر هشت مضمر ساختند
رستم توران ستان است اين خلف کز فر او
الدگز را ملک کيخسرو ميسر ساختند
مملکت بخشى که نفش هشت حرف نام اوست
بيضه مهرى که بر کتف پيمبر ساختند
عکس يک جامش دو گيتى مى نمايد کز صفاش
آب خضر و آينه جان سکندر ساختند
هست اتابک چون فريدون نيست باک ار کافران
خويشتن ضحاک شور و اژدها سر ساختند
آب گز گاو سارش باد کو را عرشيان
آتش ضحاک سوز و اژدها خور ساختند
هست اتابک مصطفى تاييد و اسکندر خصال
کاين دو را هم در يتيمى ملک پرور ساختند
ور يکيشان در قبائل قابل فرمان نشد
آخرش چوندعنصر اول مبتر ساختند
مصطفى در شصت و سه، اسکندر اندر سى و دو
دشمنان را مسخ کردند و مسخر ساختند
هست اتابک آسمانى کاين خلف خورشيد اوست
آسمان را افسر از خورشيد انور ساختند
هست اتابک بهمن آسا کاين خلف داراى اوست
لاجرم در ملتش دارا و داور ساختند
پيش ياجوجى که ظلمت خانه الحاد راست
دست و تيغ اين سکندر سد اکبر ساختند
خستگان ديو ظلم از خاک درگاهش به لب
نشره کردند و به آب رخ مزعفر ساختند
پيش سقف بارگاهش خانه مورى است چرخ
کز شبستان سليمانيش منظر ساختند
کعبه ملک است صحن بارگاهش کز شرف
باغ رضوان را کبوتر خانه ايدر ساختند
بلکه تا اين کعبه رضوان را کبوتر خانه شد
چون کبوتر کعبه را گردش مچاور ساختند
زو مظالم توز و ظالم سوزتر شاهى نبود
تا تظلم گاه اين ميدان اغبر ساختند
کشتى سلجوقيان بر جودى عدل ايستاد
تا صواعق بار طوفانش ز خنجر ساختند
کافرم گر پيش از او يا پيش از او اسلام را
زين نمط کو ساخت تمهيد موفر ساختند
از پس عهد کيومرث کيان تا دور شاه
کار داران فلک آئين منکر ساختند
گه به ناپاکى ز باد انجير بيد انگيختند
گه به خود رائى ز بيد انجير عرعر ساختند
شير خواران را به مغز و شير مردان را به جان
طعمه مار و شکار گرگ حمير ساختند
پس به آخر اين نکو کردند کاندر صد قران
اين يکى صاحب قران را شاه و سرور ساختند
پايگاه تازيانش ساختند ايوان روم
بلکه خوک پايگاهش جان قيصر ساختند
حاسدان در زخم خوردن سرنگون چون سکه اند
تا به نامش سکه ايران مشهر ساختند
وز پى تعظيم سکه ش را ز روهيناى هند
شاه جن را جنيان ديهيم و افسر ساختند
گر سلاطين پرچم شب رنگ با پر خدنگ
از پر مرغ و دم شير دلاور ساختند
مير ما را از پر روح الامين و زلف حور
پر تير و پرچم رخش مضمر ساختند
آن نگويم کز دم شير فلک وز آفتاب
پرچم و طاسش براى خنگ و اشقر ساختند
سهو شد بر عقل کاول رستم ثانيش خواند
گر چه از اقليم رومش هفت خوان بر ساختند
کز پى مير آخورى در پايگاه رخش او
آخشيجان جان رستم را مکرر ساختند
ساحت اين هفت کشور برنتابد لشکرش
شايد ار خضراى نه چرخش معسکر ساختند
پار ديدى کاين سر سلجوقيان بر اهل کفر
چون شبيخون ساخت کايشان غول رهبر ساختند
چون دو لشکر بر هم افتادند چون گيسوى حور
هفت گيسودار چرخ از گرد معجر ساختند
نوک پيکان ها چو درهم خانه عيسى رسيد
چرخ ترسا جامه را دجال اعور ساختند
در ميان اب و آتش کاين سلاح است آن سمند
شير مردان چون سلحفات و سمندر ساختند
شه خليل اعجاز و هيجا آتش و گرد خليل
از بهار و گل نگارستان آزر ساختند
مرکبان شاه را چون جوزهر بر بسته دم
گفتى از هر جوزهر جوزاى ازهر ساختند
چون هماى فتح پور الدگز بگشاد بال
کرکسان چرخ از آن خون خوارگان خور ساختند
از دل و رخسارشان خوردند چندان کرکسان
کز شبه منقار و از زرنيخ ژاغر ساختند
بر چنان فتحى که اين شاه ملايک پيشه کرد
هم ملايک شاهدالحالند و محضر ساختند
دشمنانش همره غولند اگر خود بهر حرز
هشت حرفش هفت هيکل وار دربر ساختند
بخت گم کردند چون يارى ز کافر خواستند
روى کژ ديدند چون آئينه مغفر ساختند
تخت نرد ملک را ز آن سو که بد خواهان اوست
هفت نراد فلک خانه مششدر ساختند
نو عروس از ره نشينان شکر چون گويد از آنک
دام عنين از سقنقور مزور ساختند
اى که مردان عجم پيشت چو طفلان عرب
طوق در حلقند و نامت تاج مفخر ساختند
ناخنى از معن و جعفر کم نکردى فضل از آنک
فضله هر ناخنت را معن و جعفر ساختند
تا درت بينم به ديگر جاى نفرستم ثنا
کز درت دعوتگه روح مطهر ساختند
کودکى را سوى بستان خواند عم کودک چه گفت؟
گفت: رو بستان ما پستان مادر ساختند
شعر من فالى است نامش سعد اکبر گير از آنک
راوى من در ثنات از سعد اصغر ساختند
چون کف و خلفت به تازى هست خارا و نسيج
خانه من حله و بغداد و ششتر ساختند
همت و لطف تو را در خوانده، اينجا بخششم
زر و زربفت و غلام و طوق و استر ساختند
عدل ورزا خسروا پيوند عمرت باد عدل
کز جهان عدل است و بس کورا معمر ساختند
عيد باقى ساز کز ساعات روز عمر تو
ساعتى را هفته اى از روز محشر ساختند
ملک و عقل و شرع زير خاتم و کلک تو باد
کاين سه را ز اقبال اين دو بخت ياور ساختند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید