در مدح خواجه همام الدين حاجب و ياد کردن از مرگ منوچهر

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
شهرى به فتنه شد که فلانى از آن ماست
ما عشق باز صادق و او عشق دان ماست
آنجا که دست ماست درو حلقه زان اوست
وانجا که پاى اوست سر و سجده زان ماست
هر دل که زير سايه زلفش نشان دهند
مرغى است پر بريده که از آشيان ماست
تا بر درش به داغ سگى نامزد شديم
گردون درم خريد سگ پاسبان ماست
با ترک تاز شحنه عشقش ميان جان
سلطان عقل هندوى جان بر ميان ماست
پيغام دادمش که نشانى بدان نشان
کز گاز بر کناره لعلت نشان ماست
مگذار کاتشى شده بر جان ما زند
اين هجر کافر تو که آفت رسان ماست
هم خود ز روى لطف جوابم نوشت و گفت
خاقانيا مترس که جان تو جان ماست
ما طفل وار سر زده و مرده مادريم
اقبال پهلوان عجم دايگان ماست
ما بيدقيم و مات عرى گشته شاه ما
مير اجل نظاره احوال دان ماست
شروان و باى ظلم گرفته است و قحط عدل
انصاف تاج بخش کيان ميزبان ماست
عادل همام دولت و دين مرزبان ملک
کز عدل او مبشر مهدى زمان ماست
دين لاف زد زمانک اسفاهدار گفت
دولت زبان گشاد که اين مرزبان ماست
دولت به گوش عزم تو اين رمز گفته است
کاندر رکاب تو ملکان هم عنان ماست
اسلام فخر کرد به دور همام و گفت
ملت درست پهلو ازين پهلوان ماست
نازند روشنان فلک در قران سعد
کاين سعدها ز مهتر صاحب قران ماست
لافند مادران گهر در مزاج صلح
کاين صلح ما ز مير سپهر آستان ماست
تا مير حاجب افسر حجاب روزگار
برداشت آن حجاب که بند روان ماست
ما زله خوار مائده مير حاجبيم
نعمان روزگار طفيلى خوان ماست
از مدحتش که زنده کن دوستان اوست
تا نفخ صور صور دوم در دهان ماست
خصم ار بزرجمهرى يا فسردگى کند
تاييد مير باد که حرز امان ماست
ما را چه باک مزدک و بيم بزرجمهر
چون کيقباد قادر و نوشين روان ماست
ما کاروان گنج روان را روان کنيم
کاقبال مير بدرقه کاروان ماست
بخت همام گفت که ما را هماى دان
کز مغز کرکسان فلک استخوان ماست
رمح همام گفت که عنقا ز زخم ما
بريان شود که بابزن او سنان ماست
تيغ همام گفت که ما اعجمى تنيم
در معرکه زبان ظفر ترجمان ماست
تيز همام گفت که ما اژدها سريم
تا طاق گنج خانه نصرت کمان ماست
رخش همام گفت که ما باد صرصريم
مفلوج گشته کوه ز زور و توان ماست
گرز همام گفت که ما کوه آهنيم
نقرس گرفته باد ز زخم گران ماست
عدل همام گفت که ما حرز امتيم
ما در ضمان خلق و خدا در ضمان ماست
راى همام گفت که ما حصن دولتيم
کز هشت چشم چار ملک ديده بان ماست
دست همام گفت که ما ابر رحمتيم
همت محيط ما و سخا آسمان ماست
آن بلبل هماى فر زاغ فرق بين
کو خاص گلستان خواص بنان ماست
روز و شب است ابلق دو رنگ و گفته اند
کز نام پهلوان عجم داغ ران ماست
پرز پلاس آخور خاص همام دين
دستارچه معنبر و برگستوان ماست
کيخسرو است شاه و همام است زال زر
مهلان او تهمتن توران ستان ماست
ما امتيم و شاه رسول است و او عمر
فرزند او که فرخ على کامران ماست
اى مرزبان کشور پنجم که درگهت
هفتم سپهر ما نه که هشتم جنان ماست
بعد از هزار دور تو را يافت چرخ و گفت
پيرانه سر وجود تو بخت جوان ماست
از خاک درگهت به مکانى رسيده ايم
کامروز عرش را همه رشک از مکان ماست
گر جان ما به مرگ منوچهر غم زده است
تو دير زى که دولت تو غم نشان ماست
گر معتقدتر از تو شنيديم هيچ مير
پس اعتقاد رافضيان رسم و سان ماست
گر شيردل از تو شناسيم هيچ مرد
منديل حيض سگ صفتان طيلسان ماست
محمود همتى تو و ما مدح خوان تو
شايد که جان عنصرى اشعار خوان ماست
مداح توست و مخلص توست و مريد توست
تا طبع ما و سينه ما و روان ماست
هر چند اين قصيده گواهى است راست گوى
بر دعوى وفاق تو کاندر نهان ماست
اخلاص و صدق و منقبه داريم و خود نداشت
غدر و نفاق و منقصه تا خاندان ماست
ما را گمان فتد که بمانى هزار سال
معلوم صد هزار يقين در گمان ماست
نوروز را به خدمت صدرت مبارکى است
وز مدحتت مبارکى دودمان ماست
منشور حاجبى و اميريت تازه گشت
وين تازگى ز بهر صلاح جهان ماست
گوئيم جاودانت بقاباد و اين دعاست
آمين پس از دعا مدد جاودان ماست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید