در يکتا پرستى و ستايش حضرت خاتم الانبياء

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
جوشن صورت برون کن در صف مردان درآ
دل طلب کز دار ملک دل توان شد پادشا
تا تو خود را پاى بستى باد دارى در دو دست
خاک بر خود پاش کز خود هيچ نگشايد تو را
با تو قرب قاب قوسين آنگه افتد عشق را
کز صفات خود به بعد المشرقين افتى جدا
آن خويشي، چند گوئى آن اويم آن او
باش تا او گويد اى جان آن مائى آن ما
نيست عاشق گشتن الا بودنش پروانه وار
اولش قرب و ميانه سوختن، آخر فنا
لاف يک رنگى مزن تا از صفت چون آينه
از درون سو تيرگى دارى و بيرون سو صفا
آتشين دارى زبان و دل سياهى چون چراغ
گرد خود گردى از آن تردامنى چون آسيا
رخت از اين گنبد برون بر، گر حياتى بايدت
زان که تا در گنبدى با مردگانى هم وطا
نفس عيسى جست خواهى راه کن سوى فلک
نقش عيسى در نگارستان راهب کن رها
بر گذر زين تنگناى ظلمت اينک روشنى
درگذر زين خشک سال آفت اينک مرحبا
بر در فقر آى تا پيش آيدت سرهنگ عشق
گويد اى صاحب خراج هر دو گيتى اندر آ
شرب عزلت ساختى از سر ببر باد هوس
باغ وحدت يافتى از بن بکن بيخ هوا
با قطار خوک در بيت المقدس پا منه
با سپاه پيل بر درگاه بيت الله ميا
سر بنه کاينجا سرى را صد سر آيد در عوض
بلکه بر سر هر سرى را صد کلاه آيد عطا
هر چه جز نور السموات از خدائى عزل کن
گر تو را مشکوة دل روشن شد از مصباح لا
چون رسيدى بر در لاصدر الا جوى از آنک
کعبه را هم ديد بايد چون رسيدى در منا
ور تو اعمى بوده اى بر دوش احمد دار دست
کاندر اين ره قائد تو مصطفى به مصطفا
اوست مختار خدا و چرخ و ارواح و حواس
زان گرفتند از وجودش منت بى منتها
هشت خلد و هفت چرخ و شش جهان و پنج حس
چار ارکان و سه ارواح و دو کون از يک خدا
چون مرا در نعت چون اويى رود چندين سخن
از جهان بر چون منى تا کى رود چندين جفا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید