شماره ٣١٢: نيست با مژگان تعلق اشک وحشت پيشه را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
نيست با مژگان تعلق اشک وحشت پيشه را
دانه مادام راه خويش داند ريشه را
عيش ترک خانمان از مردم آزاد پرس
کس نداند جز صداق در شکست شيشه را
ميشود اسرار دل روشن زتحريک زبان
مى دهد اين برگ بوى غنچه انديشه را
کم زهول مرگ نبود غلغل شور جهان
نعره شير است مطرب مجلس اين بيشه را
همت فرهاد ما را سرنگونى ميکشد
ناخن خاريدن سر گر شمارد تيشه را
گر شود دشمن ملايم چشم لطف از وى مدار
موميائى چاره ننمايد شکست شيشه را
طبع را فيض خموشى ميکند معنى شکار
نيست دامى جز تأمل وحشى انديشه را
موج صهبا گر بمستان زندگى بخشد رواست
از رگ تاک است ميراث کرم اين ريشه را
عشق بردارد اگر مهر از زبان عاجزان
ناله يک نى با آتش ميدهد صد بيشه را
نور اين آئينه را جوهر نميگردد حجاب
نيست مژگان سدره چشم تماشا پيشه را
گر نباشد بى تميزيها ما آل کار عشق
کوهکن بر صورت شيرين نراند تيشه را
مفلسانرا (بيدل) از مشق خموشى چاره نيست
تنگدستى باز ميدارد زقلقل شيشه را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید