شماره ٢٩٦: نزيبد پرده فانوس ديگر شمع سودا را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
نزيبد پرده فانوس ديگر شمع سودا را
مگر در آب چون ياقوت گيرند آتش ما را
دل آسوده ما شور امکان در قفس دارد
گهر دزديده است اينجا عنان موج دريا را
بهشت عافيت رنگ جهان آبروباشى
در آغوش نفس گر خون کنى عرض تمنا را
غبار احتياج آنجا که دامان طلب گيرد
روانست آبرو هر گه برفتار آورى پا را
بعرض بيخوديها گرم کن هنگامه مشرب
که مى ناميده اند اينجا شکست رنگ مينا را
فروغ اين شبستان جز رم برقى نميباشد
چراغان کرده اند از چشم آهو کوه و صحرا را
درين محفل پريشان جلوه است آن حسن يکتائى
شکستى کو که پردازى دهد آئينه ما را
سبکتاز است شوق اما من آن سنگ زمينگيرم
که در رنگ شرر از خويش خالى ميکنم جا را
بداغ بى نگاهى رفت ازين محفل چراغ من
شکست آئينه رنگى که گم کردم تماشا را
هوس چون نارسا شد نسيه نقد حال ميگردد
امل را رشته کوته ساز و عقبى گير دنيا را
زشور بى نشانى بى نشانى شد نشان (بيدل)
که گم گشتن زگم گشتن برون آورد عنقا را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید