شماره ٢٦٨: کو دماغ جهد تن در خاکسارى داده را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
کو دماغ جهد تن در خاکسارى داده را
ناتوانى سخت افشرده است نبض جاده را
وصل نتواند خمار حسرت دلها شکست
کم نسازد ميکشى خميازه جام باده را
از زبان خامشى تقرير من غافل مباش
جوهر تيغ است اين موج بجا استاده را
نيست ممکن رنگ را با بوى گل آميختن
کم رسد گرد کدورت دامن آزاده را
بى تکلف شعله جولان تمناى توايم
نقش پاى ما برنگ شمع سوزد جاده را
شوخى چشمت هم از مژگان توان ديد آشکار
گردن مينا بود رگهاى تاک اين باده را
سينه صافى ميکند آئينه را دام مثال
از قبول نقش نبود چاره لوح ساده را
موج در گوهر زآشوب طپشها ايمن است
نيست تشويش دگر در بند دل افتاده را
زندگى نذر فنا کن از تلاش آسوده باش
حفظ تا کى مشت خارى سوختن آماده را
ساز خست نيست (بيدل) بى درشتيهاى طبع
کمتر افتد نرمى پستان زن نازاده را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید