شماره ٢٥٦: گر کماندار خيالت در زه آرد تير را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
گر کماندار خيالت در زه آرد تير را
هر بن مو چشم اميدى شود نخچير را
ياد رخسارت جبين فکر را آئينه ساخت
حرف زلفت کرد سنبل رشته تقرير را
برنميدارد عمارت خاک صحراى جنون
خواهى آبادم کنى بر باد ده تعمير را
مانع بيتابى آزادگان فولاد نيست
ناله در وحشت گريبان ميدرد زنجير را
سخت دشوار است پرداز شکست رنگ من
بشکن اى نقاش اينجا خامه تصوير را
موج خون من که آتش داغ گرميهاى اوست
ميکند بال سمندر جوهر شمشير را
چون ره خوابيده زين خوابى که فيضش کم مباد
تا بمنزل برده ام سر رشته تعبير را
گر باين وجد است شور وحشت ديوانه ام
داغ حيرت ميکند چون نقش پا زنجير را
پاى تا سر در دم اما زحمت کس نيستم
ناله ام در سينه خرمن ميکند تأثير را
تا کى از غفلت بقيد جسم فرسايد دلت
يک نفس بر باده ده اين خاک دامنگير را
صبح عشرتگاه هستى از شفق آبستن است
نيست جز خون گر بپالايد کسى اين شير را
دست از دنيا بدار و دامن آهى بگير
تا بدانى همچو (بيدل) قدر دار و گير را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید