شماره ٢٤٥: کجا الوان نعمت زبن بساط آسان شود پيدا

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
کجا الوان نعمت زبن بساط آسان شود پيدا
که آدم از بهشت آيد برون تا نان شود پيدا
تميز لذت دنيا هم آسان نيست اى غافل
چو طفلان خونخورى يکعمر تا دندان شود پيدا
سحر تا شام بايد تگ زدن چون آفتاب اينجا
که خشکارى بچشم حرص ازين انبان شود پيدا
سحاب کشت ما صد ره شگافد چشم گريانش
که گندم يک تبسم با لب خندان شود پيدا
تلاش موج در گوهر شدن اميد آن دارد
که گرد ساحلى زين بحر بى پايان شود پيدا
جنون هم جهدها بايد که دامانش بچنگ افتد
درى صد پيرهن تا پيکر عريان شود پيدا
عيوب آيد برون تا گل کند حسن کمال اينجا
کلف بى پرده گردد تا مه تابان شود پيدا
پريشانست از بى التفاتى سبحه الفت
زدل بستن مگر جمعيت ياران شود پيدا
امان خواه از گزند خلق در گرم اختلاطى ها
که عقرب بيشتر در فصل تابستان شود پيدا
بناى وحشت اين کهنه منزل عبرتى دارد
که صاحب خانه گر پيدا شود مهمان شود پيدا
زپيدائى بنام محض چون عنقا قناعت کن
فراغ اينجا کسى دارد کزين عنوان شود پيدا
چو صبح آن به که گم باشد نفس در گرد معدومى
وگر پيدا تواند گشت بال افشان شود پيدا
درين صحرا بوضع خضر بايد زندگى کردن
نگردد گم کسى کز مردمان پنهان شود پيدا
حريف گوهر ناياب نبود سعى غواصان
مگر اين کام دل از همت مردان شود پيدا
خيالات پرى بى شيشه نقش طاق نسيان کن
محال است اينکه هر جا جسم گم شد جان شود پيدا
تماشاگاه عبرت پا بدامن سير ميخواهد
نگه ميبايد اينجا توام مژگان شود پيدا
رديف بار دنيا رنج عقبى ساختن (بيدل)
زگاو و خر نمى آيد مگر انسان شود پيدا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید