شماره ٢١٠: سوار برق عمرم نيست برگشتن عنانم را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
سوار برق عمرم نيست برگشتن عنانم را
مگر نام تو گيرم تا بگرداند زبانم را
عدم کيفيتم خاصيت نقش قدم دارم
خرامى تا بزير پاى خوديابى نشانم را
برنگ شمع گر شوقت عيار طاقتم گيرد
کند پرواز رنگ از مغز خالى استخوانم را
بمردن نيز از وصف خرامت لب نمى بندم
نگيرد سکته طرف دامن اشعار روانم را
غبارى ميفروشم در سر بازار موهومى
مبادا چشم بستن تخته گرداند دکانم را
بتدبير دگر نتوان نشان مدعا جستن
شکست دل مگر چون موج زه بندد دکانم را
مخواه اى مفلسى ذلت کش تسليم در نانم
زمين تا چند زير پا نشاند آسمانم را
زشرم عافيت محرومى جهدم چه ميپرسى
عرق بيرون اين دريا نميخواهد کرانم را
زدرد دل درين صحرا نبستم بار اميدى
جرس ناليد و آتش زد متاع کاروانم را
نميدانم زبيداد دل سنگين کجا نالم
شنيدن نيست آن دوشيکه بردارد فغانم را
تراوشهاى آثار کرم هم موقعى دارد
مباد اسراف سازد منفعل روزى رسانم را
شبى چون شمع حرفى از گداز عشق سر کردم
مکيدن از لب هر عضو بوسى زد دهانم را
نفس بودم جنون پيماى دشت بى نشان تازى
دل از آئينه گرديدن گرفت آخر عنانم را
زاسرار دهانى حرف چندى کرده ام انشا
بجز شخص عدم (بيدل) که ميفهمد زبانم را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید