شماره ٢٠٣: سجود خاک راحت گر هوا جوشاند از سرها

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
سجود خاک راحت گر هوا جوشاند از سرها
طپيدن محمل دريا کشد بر دوش گوهرها
شب هجرت بآن طوفان غبار انگيخت آه من
که ميدان پريدن تنگ شد بر چشم اخترها
شهيد انتظار جلوه تيغ کيم يارب
که چون شمعم زيک گردن بلندى ميکند سرها
درآن گلشن که نخل او علم گردد برعنائى
رسائى خاک ريزد بر سر سرو و صنوبرها
زلعلش هر کجا حرفى بتحرير آشنا گردد
تبسم ميکشد چون صبح بال از خط مسطرها
ندارد نامه من در خور پرواز مضمونى
مگر رنگى ببندم بر پر و بال کبوترها
مخواه از اهل معنى جز خموشى کاندرين جيحون
حباب آسا نريزند آبروى خويش گوهرها
زبرگ خود اگر بر خويش لرزد بيدجا دارد
که باشد مفلسانرا موى بر اندام نشترها
سمندر طينتم ننگ فسردن بر نميدارم
پر و بال من آتش بود پيش از رستن پرها
زخاکستر سراغ شعله من چند پرسيدن
تب بيتابى شوقم نميسازم به بسترها
هجوم عجز سامان غرورم کم نميسازد
چو تيغ موج دارم در شکست خويش جوهرها
برنگى سوخت عشقم در هواى آتشين خوئى
که از خجلت به خاکستر عرق کردند اخگرها
مى ئى کوتا هوس اينجا دماغى تازه گرداند
چو گوهر يکقلم لبريز دل تنگيست ساغرها
زابناى زمان بيهوده درد سرمکش (بيدل)
اگر بارى ندارى التفاتت چيست باخرها



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید