شماره ١٩٦: زهى سودائى شوق تو مذهبها و مشربها

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
زهى سودائى شوق تو مذهبها و مشربها
بيادت آسمان سير طپيدن جوش ياربها
مبادا از سرم کم سايه سوداى گيسويت
چو مو نشو و نمائى ديده ام در پرده شبها
جدا از اشک شد چشمم سراب دشت حيرانى
همان خميازه خشکيست بى اطفال مکتبها
بس است از دود دل جوهر فروش آئينه داغم
بغير از شام مژگانى ندارد چشم کوکبها
بخاموشى توان شد ايمن از ايذاى کج بحثان
نفس دزديدنست اينجا فسون نيش عقربها
بمنع اضطراب عاشقان زحمت مکش ناصح
که آتش زندگى دارد بقدر شوخى تبها
چو آهنگ جرس ما و سبکروحانه جولانى
که از يک نعره وارش ميطپد آغوش قالبها
عمارت غير چين دامن صحرا نميباشد
زتنگيهاى مذهب اينقدر باليد مشربها
زبان در کام پيچيدم وداع گفتگو کردم
سخن را پرده رخصت بود بر بستن لبها
بهار بى نشان عالم نوميديم (بيدل)
سراغم ميتوان کرد از شکست رنگ مطلبها



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید