شماره ١٩١: زچشم بى نگه بودم خراب آباد غارتها

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
زچشم بى نگه بودم خراب آباد غارتها
بحيرانى مژه برداشتم کردم عمارتها
سوادنامه هم کم نيست در منع صفاى دل
غبار معنى الفت مباشيد از عبارتها
بذوق کعبه مگذر از طواف کلبه مجنون
زدل هر جا سويدا جوش زد دارد زيارتها
هجوم داغ عشقت کرد ايجاد سرشک من
عرق ريزيست هر جا جمع ميگردد حرارتها
شکست برگ گل هم از تبسم عالمى دارد
خم آورد ابروى ناز تو از بار اشارتها
بخاک خود تيمم ساحل امنى دگر دارد
مشو چون زاهدان طوفانى آب طهارت ها
بحسن خلق (بيدل) تا توان در جنت آسودن
چه لازم در دل دوزخ نشستن از شرارتها



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید