شماره ١٨٩: زبزم وصل خواهشهاى بيجا ميبرد ما را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
زبزم وصل خواهشهاى بيجا ميبرد ما را
چو گوهر موج ما بيرون دريا ميبرد ما را
ندارد شمع ما را صرفه سير محفل امکان
نگه تا ميرود از خود بيغما ميبرد ما را
چو فرياد جرس مائيم و جولان پريشانى
بهر راهى که خواهد بيخوديها ميبرد ما را
جنون ميريزد از ما رنگ آتشخانه عالم
بهر جا مشت خارى شد تقاضا ميبرد ما را
چو کار نارساى عاجزان با اينهمه پستى
بجز دست دعا ديگر که بالا ميبرد ما را
همان چون سايه ما و سجده شکر جبين سائى
که تا آن آستان بى زحمت پا ميبرد ما را
زوحشت شعله ما مژده خاکسترى دارد
پرافشانى بطوف بال عنقا ميبرد ما را
ندارد نشه ئى آزادى ما ساغر ديگر
غبار دامن افشاندن بصحرا ميبرد ما را
مدارائى بياران ميکند تمکين ما ورنه
شکست رنگ ازين محفل چو مينا ميبرد ما را
نه گلشن را زما رنگى نه صحرا را زما گردى
بهر جا ميبرد شوق توبى ما ميبرد ما را
گدازد رد طوفان کرد دست از ما بشو (بيدل)
نبرد اين سيل اگر امروز فردا ميبرد ما را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید