شماره ١٨٠: دو روزى فرصت آموزد درود مصطفى ما را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
دو روزى فرصت آموزد درود مصطفى ما را
که پيش از مرگ در دنيا بيامرزد خدا ما را
درين صحرا کجا با خويش افتد اتفاق ما
که وهم بى سروپائى برد از خود جدا ما را
بگردشخانه چرخيم حيران دانه چندى
غبار ما مگر بيرون برد زين آسيا ما را
اگر امروز دل با خاک راه مرتضى جوشد
کند محشور فرد افضل حق با اصفيا ما را
بحرف و صوت ممکن نيست از عالم برون جستن
چه سازد کس زگنبد برنمى آرد صدا ما را
زسعى دست و پا آئينه مقصد نشد روشن
کجائى اى زخود رفتن تو چيزى وانما ما را
غبار ما بصحراى عدم بال دگر ميزد
فضولى در کجا انداخت يارب از کجا ما را
کباب خوان جنت لذت خون جگر دارد
قضا چندى بذوق اين غذا داد اشتها ما را
کف خاک نفس بال و پريم از ضبط ما بگذر
بگردون ميبرد چون صبح از خود اين هوا ما را
جنونها داشتيم اما حجاب فقر پيش آمد
زضبط ناله کرد آگاه نى در بوريا ما را
نفس وارى اگر در دل خزد اميد آسودن
که زير آسمان پيدا نشد جا هيچ جا ما را
دل افسرده از ما غير بيکارى نميخواهد
جنابسته است اين يک قطره خون سرتا بپا ما را
زدل اميد الفت بود با هر نااميديها
باين بيگانه هم گاهى نکردند آشنا ما را
بعريانى کسى آگه نبود از حال ما (بيدل)
چه رسوائى که آمد پيش در زير قبا ما را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید