شماره ١٧٧: درين نه آشيان غير از پر عنقا نشد پيدا

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
درين نه آشيان غير از پر عنقا نشد پيدا
همه پيدا شد اما آنکه شد پيدا نشد پيدا
تلاش مطلب ناياب ما را داغ کرد آخر
جهانى رنج گوهر برد جز دريا نشد پيدا
دل گم گشته ميگفتند دارد گرد اين وادى
بجستجو نفسها سوختم اما نشد پيدا
فلک در گردش پرکار گم کرده است آرامش
جهان تا سر برون آورد غير از پا نشد پيدا
دليل بى نشان در ملک پيدائى نميباشد
سراغ ماکن از گردى کزين صحرا نشد پيدا
چه سازد کس نفس سررشته تحقيق کم دارد
تو گرد دارى دماغى جهد کن از ما نشد پيدا
بهشت و کوثر از حرص و هوس لبريز ميباشد
بعقبى هم رسيدم جز همين دنيا نشد پيدا
حضور کبريا تا نقش بستم عجر پيش آمد
برون احتياج آثار استغنا نشد پيدا
سراغ رفتگان عمريست زين گلشن هوس کردم
چه جاى رنگ بوئى هم ازان گلها نشد پيدا
بذوق جستجو مى بايد از خود تا ابد رفتن
هزار امروز و فردا دى شد و فردا نشد پيدا
غم اين تنگنايم بر نياورد از پريشانى
نفس آسودگى ميخواست اما جا نشد پيدا
درين محفل باميد تسلى خون مخور (بيدل)
بيا در عالم ديگر رويم اينجا نشد پيدا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید