شماره ١٥٦: خدا چو شمع دهد جرأت آب ديده ما را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
خدا چو شمع دهد جرأت آب ديده ما را
که افگند ته پا گردن کشيده ما را
شهيد تيغ تغافل بر آستان که نالد
تظلميست چو اشک از نظر چکيده ما را
چه دشت و درکه نکرديم قطع در پى فرصت
کسى نداد سراغ آهوى رميده ما را
نداشتيم بوهم آنقدر دماغ طپيدن
بباد داد نفس خاک آرميده ما را
بانفعال رسيديم از فسون تعلق
برخ فگند حيا دامن نچيده ما را
مگر بمحکمه دل يقين شود حق و باطل
گواه کيست حديث زخود شنيده ما را
نبرد همت کس از تلاش گوى تسلى
بيفگنيد درين ره سر بريده ما را
زريشه تا به ثمر صد هزار مرحله طى شد
که کرد اين همه قاصد بخود رسيده ما را
مژه زهم نکشوديم تا چکدنم اشکى
گداخت شرم رقم کلک شق نديده ما را
مباد تا به ابد نالد و خموش نگردد
بياد شمع مده صبح نادميده ما را
مقيم گوشه نقش قدم شويم وگرنه
در که جلقه کند پيکر خميده ما را
نهفته است قضا سرنوشت معنى (بيدل)
رقم کجاست مگر خط کشى جريده ما را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید