شماره ١٤٩: حيرت ديدار سامان سفر داريم ما

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
حيرت ديدار سامان سفر داريم ما
دامن آئينه امشب بر کمر داريم ما
تا سراغ گوهر دل در نظر داريم ما
روز و شب گرداب وش در خود سفر داريم ما
خنده ما چون گل از چاک گريبان است و بس
نسخه ئى از دفتر وضع سحر داريم ما
بى تأمل صورت احوال ما نتوان شناخت
کسوت آهى چو دود دل به برداريم ما
از ندامت سيرها در باغ عشرت ميکنيم
گل بسر داريم تا دستى بسر داريم ما
چون حباب اينجا متاع خانه برق خانه است
آه نتوان گفت آتش در جگر داريم ما
گرچه از جوهر سرافرازيست ما را چون چنار
اين تهى دستى هم از نقد هنر داريم ما
نيست چندان رونقى در رنگ عيش بى ثبات
ورنه صد گل خنده در يک مشت زر داريم ما
تا نگاهى گل کند ذوق تماشا رفته است
چون شرر سامان فرصت اينقدر داريم ما
هر که از خود ميرود مائيم گرد رفتنش
چون نفس از وحشت دلها خبر داريم ما
در دماغ شوق دود حسرتى پيچيده است
کيست جز تيغ تو تا فهمد چه سر داريم ما
جرأت پرواز برق خرمن آسودگيست
يکجهان آشفتگى در بال و پر داريم ما
باغ دهر از ماست (بيدل) روشناس رنگ درد
لاله سان آئينه داغ جگر داريم ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید