شماره ١٣٢: چون غنچه همان به که بدردى نفس اينجا

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
چون غنچه همان به که بدردى نفس اينجا
تا نشکند افشاندن بالت قفس اينجا
از راه هوس چند دهى عرض محبت
مکتوب نبندند ببال مگس اينجا
خواهى که شود منزل مقصود مقامت
از آبله پاى طلب کن جرس اينجا
آن به که زدل محو کنى معنى بيداد
اظهار بخون ميطپد از دادرس اينجا
بيهوده نبايد چو شرر چشم کشودن
گرد عدم است آئينه پيش و پس اينجا
در کوى ضعيفى که تواند قدم افشرد
اينجاست که دارد دهن شعله خس اينجا
با گردش چشمت چه توان کرد وگرنه
يکدل بدو عالم ندهد هيچکس اينجا
چون نقش قدم قافله ماست زمنيگير
باشد ره خوابيده صداى جرس اينجا
دل چون نطپد در قفس زخم که بيدوست
کار دم شمشير نمايد نفس اينجا
در کوچه الفت دل صاف آينه دار است
غير از نفس خويش چه گيرد عسس اينجا
سرمايه ما هيچ کسان عرض مثاليست
اى آينه ديگر ننمائى هوس اينجا
(بيدل) نشود رام کسى طاير وصلش
تا از دل صد چاک نباشد قفس اينجا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید