شماره ١٢٧: جوش زخمم داد سر در صبح محشر تيغ را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
جوش زخمم داد سر در صبح محشر تيغ را
کرد خون گرم من بال سمندر تيغ را
از گزيدنهاى رشک ابروى چين پرورت
بر زبان پيداست دندانهاى جوهر تيغ را
بسمل ناز تو چون مشق طپيدن ميکند
مى کشد چون مد بسم الله بر سر تيغ را
جمع بازينت نگردد جوهر مردانگى
از برش عارى بود گر سازى از زر تيغ را
زينت هر کس بقدر اقتضاى وضع اوست
قبضه داند بر سر خود به زافسر تيغ را
سرخوش تسليم از تهديد دوران ايمن است
کس نراند بر سر بسمل مکرر تيغ را
در هجوم عاجزى آفت گوارا مى شود
ميشمارد مرغ بى پرواز شهپر تيغ را
کوه اندوهيم از سنگينى پاى طلب
ناله خوابيده ميدانيم بر سر تيغ را
طبع سرکش تا کجا تقليد هموارى کند
سخت دشوار است دادن آب گوهر تيغ را
از هنر آئينه مقدار هر کس روشن است
رشته شمع است (بيدل) موج جوهر تيغ را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید