شماره ١٢٢: جنون کى قدردان کوه و هامون ميکند ما را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
جنون کى قدردان کوه و هامون ميکند ما را
همان فرزانگى روزى دو مجنون ميکند ما را
نفس هر دم زدن صد صبح محشر فته مى خندد
هواى باغ موهومى چه افسون ميکند ما را
کسى يارب مبادا پايمال رشک همچشمى
حنا چندانکه بوسد دست او خون ميکند ما را
چو صبح آنجا که خاک آستانش در خيال آيد
همه گر رنگ ميگردم که گردون ميکند ما را
تماشاى غرور ديگران هم عالمى دارد
بروى زرنشست سکه قارون ميکند ما را
حساب چون و چند اعتبار دفتر هستى
بجز صفر هوس بر ما چه افزون ميکند ما را
حباب ما اگر زين بحر باشد جرعه هوشش
که تکليف شراب از جام واژون ميکند ما را
فنا از لوح امکان نقش هستى حک کند ورنه
عبارت هر چه باشد ننگ مضمون ميکند ما را
همه گر آفتاب آئيم در دوران گه عشرت
کسوفى هست کاخر در مى افيون ميکند ما را
زساز سرو و بيد اين چمن آواز مى آيد
که آه از بى برى نبود که موزون ميکند ما را
شبستان معاصى صبح رحمت آرزو دارد
همين رخت سيه محتاج صابون ميکند ما را
کسى تا چند (بيدل) کلفت تعمير بردارد
فشار بام و در از خانه بيرون ميکند ما را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید