شماره ١١٧: جز پيش ما مخوانيد افسانه فنا را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
جز پيش ما مخوانيد افسانه فنا را
هر کس نمى شناسد آواز آشنا را
از طاق و قصر دنيا کز خاک و خشت چينيد
حيفست پست گيريد معراج پشت پا را
چشم طمع مدوزيد بر کيسه خسيسان
باور نميتوان داشت سگ نان دهد گدا را
روزى دوزين بضاعت مردن کفيل هستيست
برگ معاش ما کرد تقدير خون بها را
در چشم کس نمانده است گنجايش مروت
زين خانه ها چه مقدار تنگى گرفت جا را
از دست برد حاجت نم در جبين نداريم
آخر هجوم مطلب شست از عرق حيا را
جز نشه تجرد شايسته جنون نيست
صرف بهار ما کن رنگى زگل جدا را
تا زنده ايم بايد در فکر خويش مردن
گردون بى مروت بر ما گماشت ما را
آهم زنارسائى شد اشک و با عرق ساخت
پستيست گر خجالت شبنم کند هوا را
بيکارى آخر کار دست مرا بخون بست
رنگين نميتوان کرد زين بيشتر حنا را
دست در آستينم بى دامن غنا نيست
صبح است با اجابت نامحرم دعا را
از هر که خواهى امداد اول تلافيش کن
دستى اگر ندارى زحمت مده عصا را
خاک زمين آداب گر پى سپر توان کرد
اى تخم آدميت بر سر گذار پا را
هنگام شيب (بيدل) کفر است شعله خوئى
محراب کبر نتوان کردن قد دو تا را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید