شماره ١٠٨: پيش توانگرمنشان پهلوى لاغر مگشا

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
پيش توانگرمنشان پهلوى لاغر مگشا
دست بهر دست مده چشم بهر در مگشا
تا زيقينت بگمان چشم نپوشند خسان
بند نقاب سحرت در صف شبپر مگشا
همت تمکين نظرت نيست کم از موج گهر
جيب حيا تا ندرى خاک شو و پر مگشا
تا نفتد شمع صفت آتش غارت بسرت
در بر محفل زميانت کمر زر مگشا
آب رخ کس نرود جز بتقاضاى هوس
شيشه تهى گير زمى يا لب ساغر مگشا
گر بخود افتد نگهت پشم ندارد کلهت
ننگ کلى تا نکشى در همه جا سر مگشا
لب بهم آر ازمن و ما وعظ و بيان پر مسرا
پشت و رخ اين دو ورق ته کن و دفتر مگشا
ماتم هم در نظر است انجمن عبرت را
چشمى اگر باز کنى بى مژه تر مگشا
اى نفست صبح ازل با ابدت چيست جدل
يکسرت از رشته بس است آن سر ديگر مگشا
(بيدل) از آئينه ما غير ادب گل نکند
خون تحير بخيال از رگ جوهر مگشا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید